۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

"جنبش سبز": پس از ۲۲ بهمن، به کجا؟ پاسخ مهرداد درويش‌پور به پرسش‌های شهلا بهاردوست، اخبار روز

تحميل اهداف گسترده و بلندبالا بر جنبشی که هنوز از توان مورد نظر برخوردار نيست؛ در لحظه‌ ممکن است چالش‌گرانه و شورانگيز باشد، اما به محض رنگ‌باختن، در عمل تنها به ياس منجر خواهد شد. دوام اين جنبش در گرو حفظ اعتدال سياسی است. اگر بستر اين همکاری‌ها مداخله‌ی آگاهانه‌تر و هماهنگ‌تر نيروهای جمهوری‌خواه، سکولار و دمکراتيک در جنبش همگانی موجود باشد، می‌تواند اميد و اعتماد به نفس مردم را افزايش داده و با تقويت صدای سوم و خواست جدايی دين از دولت که شرط برقراری دمکراسی است ياری رساند و مانع از آن گردد که خصلت رنگين‌کمان اين جنبش محو شود
نظرتان در مورد ۲۲ بهمن ۱٣٨٨ و آنچه که در اين روز گذشت چيست؟
بسياری بر آن بودند و يا بهتر بگويم آرزومند بودند تا روز ۲۲ بهمن به روزی سرنوشت ساز بدل گردد. چنين نشد. سياست اسب تروا که در جای خود نشانه اعتماد به نفس بيکران جنبش سبز در فتح هر سنگری بود که حکومت برای خود دست و پا می کرد، در عين حال نشانگر دستکم گرفتن توان حکومت در درس آموزی از پيشروی جنبش در اين ٨ ماهه اخير و چگونگی سد سازی در برابر آن بود. بی ترديد سياست اسب تروا در ۲۲ بهمن شکست خورد. اما شکست يک سياست به معنای شکست يک جنبش نيست. اين واقعيتی است که رژيم توانست در ۲۲ بهمن با ايجاد فضای پليسی و بسيج از شهرستانها، مانع از پيشروی بيشتر جنبش گردد. امری که در صورت ناتوانی حکومت در مهار حضور مخالفان در ۲۲ بهمن می توانست سراشيبی حکومت را به محتمل ترين سير رويداد ها بدل سازد. اما جنبش نيز از پا در نيامد. تنها در زورآزمايی ۲۲ بهمن روشن شد به سادگی نميتوان گرده حريف را بر خاک نشاند. جنبش اعتراضی مردم ايران همچنان فضای عمومی کشور را تحت تاثير خود دارد.
به گمان من در دوران اخير و به ويژه در آستانه ۲۲ بهمن ما با "تعادلی پايدار" روبرو بوده ايم. بدان معنا که نه حکومت توان سرکوب جنبش و از پای درآوردن آن را داشته است و نه اين جنبش تا کنون قادر به واداشتن حکومت به عقب نشينی شده است. از اينرو هر دو سو کوشيدند تا با قدرت نمايی و جلوگيری از پيروزی حريف در ۲۲ بهمن اين تعادل را به سود خود بر هم زنند. در پی ۲۲ بهمن و ناکامی جنبش ضد استبدادی مردم ايران در بر هم زدن اين تعادل به سود خود، حکومت کابوس بزرگی را با تردستی و نيرنگ پشت سر گذاشت و برای نخستين بار مجال تنفس يافت. به گونه ای که حتی با تبليغات و رجز خوانی کوشيد از شکست جنبش سبز در ۲۲ بهمن سخن بگويد و بيش از پيش بر طبل هماورد طلبی های خود در داخل و خارج بکوبد. اما حکومت نتوانست برغم پيروزی پليسی خود در جلوگيری از ازدهام ميليونی مخالفان، بر جنبش چيرگی سياسی و يا از آن مهمتر پيروزی اخلاقی يابد. تقاضای کروبی و موسوی برای دريافت مجوز برای راهپيمايی جنبش سبز نشانگر اين واقعيت است که "رهبران نمادين" اين جنبش نيز به خوبی می دانند دليلی برای عقب نشينی و يا مرعوب تبليغات دولت کودتا و حاميان آن شدن وجود ندارد. ارزيابی شتابزده و گاه پرخاشگرانه برخی از فعالان جنبش در بررسی علل ناکامی در "نبرد سرنوشت ساز" ۲۲ بهمن، پيش از هر چيز حکايت از خوش بينی مفرط اين افراد در آسان ديدن راه پيروزی دارد. در جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی همواره تاکيد ميگردد افسردگی از جمله پيامد ناتوانی در تامين بلند پروازی های دوردست است. همواره بايد بين ظرفيت ها و خواست ها رابطه ای واقع بينانه وجود داشته باشد. تحميل اهداف گسترده و بلند بالا بر جنبشی که هنوز از توان مورد نظر برخوردار نيست؛ در لحظه ممکن است چالشگرانه و شورانگيز باشد، اما به محض رنگ باختن، در عمل تنها به ياس منجر خواهد شد. ۲۲ بهمن نشان داد برهم زدن تعادل بين توان جنبش در تغيير اوضاع و اراده و زور حکومت در جلوگيری از تحقق آن، يک شبه و تنها از راه خيابان ميسر نيست. جنبشی که برغم دستاوردهای چشمگير ۹ ماهه آن، از نقاط ضعف جدی رنج می برد، به سادگی قادر نخواهد بود "روز قطعی جدال" را به جلو اندازد. درست است که در ۲۲ بهمن حکومت نتوانست ميدان آزادی را از هواداران خود پر کند، اما توانست مانع از فتح آن توسط مخالفان گردد و همين برای آن نوعی "پيروزی" بود. حکومت در چنان شرايطی مستاصلی بسر می برد که جلوگيری از يک شکست سنگين ديگر، به خودی خود برايش يک پيروزی است! اما جنبشی که در روز عاشورا نشان داد که ترس را نيز تحقير ميکند، روشن است ترس دولت کودتا و حاميان آن در ۲۲ بهمن را به اندازه کافی نشانه پيروزی خود نميداند، بلکه به فتح سنگرهای بزرگتر می انديشيد.
شايد ۲۲ بهمن به همه ما آموخت که پيدا کردن راه های فرسايش قدم به قدم حکومت راه مطمن تر و واقع بينانه تری برای تضمين پيشروی برگشت ناپذير اين جنبش است. اين راه تنها به خيابان ختم نمی شود. جنگ تبليغاتی و روانی با حکومت همراه با نهاد سازی، گفتمان سازی، مانور های سياسی؛ فعاليت های ديپلماتيک در خارج، شکل بخشيدن به اتحادهای گسترده، بسيج افکار عمومی و سازماندهی اعتصاب سياسی از جمله ديگر ساز و کارهای پيکار است. گرچه هرگز نبايد از ياد برد تظاهرات يکی از سنگين ترين و موثرترين راه های ابراز مخالفت و وادار کردن حکومت ها به عقب نشينی است. به نظرم دشواری زورآزمايی ۲۲ بهمن فرصتی را فراهم آورد تا جنبش سبز از خوش بينی به واقع گرايی و از توهم به تامل و از بلند پروازی به سنجش واقعی تر تعادل قدرت گذار کند و با درک پيچيدگی پيکار به آزمون های ديگری بيانديشد. با اين همه فرصت هايی نظير چهار شنبه سوری را نبايد برای قدرت نمايی و اعتراض از دست داد. جشن ملی اما غير متمرکز چهارشنبه سوری فرصتی بی مانند برای فلج کردن دستگاه سرکوب و جنگ روانی سياسی عليه دشمنان مردم است. خوشبختانه روحيه عمومی اين جنبش در داخل و خارج از کشور نيرومند تر از آن است که ناکامی در پيروزی در ۲۲ بهمن، آن را يکسره خانه نشين سازد. پيش از اين در جايی گفتم با آغاز اين جنبش غولی از تنگ برون جسته است که هر سرنوشتی هم که بيابد آن را به داخل آن نميتوان بازگرداند!
نقاط ضعف و قدرت جنبش سبز در مرحله کنونی چيست؟
از نقطه قدرت های اين جنبش بسيارگفته شده است: حضور گسترده جوانان و زنانی که ستون جنبش سبز به شمار ميروند و به اين جنبش خصلتی سخت مدرن و در نهان سکولار بخشيده اند؛ خصلت رنگين کمان، پلوراليستی و ضد ايدئوولوژيک اين جنبش آنهم در شرايطی که حضور ايدئوولوژی های کاذب می تواند در ايجاد "وحدت کلمه" نقشی مخاطره آميز ايفا کند؛ سياليت اين جنبش و خصلت افقی، غير متمرکز و شبکه ای سازماندهی آن که توان آن را در رويارويی با سرکوب و امکان همگانی نمودن جنبش افزايش داده است؛ فقدان رهبری کاريسماتيک بر اين جنبش که آن را به راستی از خطر درغلطيدن به جنبشی توتاليتر باز داشته است؛ در هم آميخته شدن شور و شعور در اين جنبش که از جمله خود را در سيطره کلام ضد خشونت و مسالمت جوی حاکم بر آن و شعارهای دمکراتيکی هم چون "رای من کجاست"، "انتخابات آزاد" و حتی شعار راديکالی چون "استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی" بازتاب داده است ؛ خصلت ديجيتالی اين جنبش که توان حکومت در سانسور و مخفی نگه داشتن رخدادها را سلب کرده است و زمينه حمايت بين المللی بی نظيری از آن را در فراهم آورده و به اعاده حيثيت ايرانيان در سراسر جهان منجر شده است؛ همراهی اصلاح طلبان تا ديروز در قدرت با جنبش که گرچه از ساختارشکنانه شدن آن بيمناکنند، اما با تاکيد بر خواست های اصلاح طلبانه خود، سپر دفاعی نيرومندی در جلوگيری از سرکوب گسترده ايجاد کرده و زمينه اجتماعی تر شدن جنبش رنگين کمان نافرمانی مدنی در ايران را فراهم ساخته اند؛ شکل گرفتن اتوريته جنبش سبز که در تقويت حس باورهای مشترک ملی و جلوگيری از چشم انداز تجزيه کشور و لبنانيزه و يوگسلاويزه شدن ايران نقش مهمی دارد؛ و بالاخره ايجاد اميد به تغيير که نقش مهمی در تن زدن از در خود فرو رفتن مردمی که ٣ دهه استبداد دينی را تجربه کرده اند، داشته و موجب شکوفايی و بالندگی ملی ايرانيان شده است؛ از زمره دستاوردهای اين جنبش است.
اما در باره نقطه ضعف های اين جنبش کم سخن گفته شده است که من در اينجا به کوتاهی به برخی از آنها اشاره ميکنم. اين جنبش برغم آن که به درستی بر حق شهروندی تاکيد ميکند، در طرح شعارهای ضد تبعيض و برابری جنسيتی و قومی و دينی کاستی به خرج داده است. به گمانم تاکيد بر خواست های مشترک اين جنبش به معنای بی اعتنايی به خواست های خود ويژه گروه های مهمی که به عمق و دامنه جنبش ياری ميرسانند نيست. اين جنبش براستی نيازمند آن است که بر مطالبات ضد تبعيض به ويژه تبعيض جنسيتی، قومی و دينی تاکيد بيشتری کند. درست است که بيش ازهمه بايد بر خواست های همگانی اين جنبش تاکيد کرد و از اين دريچه عده ای برآنند که طرح مطالبات ويژه ميتواند به حس وحدت سراسری آن آسيب رساند. اما پرسش اين جا است که آيا وحدتی که بر کثرت استوار نباشد، با خطر حذف صداهای ديگر و يا دستکم مستحيل کردن گروه های ديگر (که مايلند علاوه بر همراهی با خواست های عمومی با طرح مطالبات خود ويژه در جنبش حضور يابند) نيست؟ آيا تاکيد بر حقو ق شهروندی عملا به معنای برسميت شناختن ضرورت مبارزه فعال برای برچيدن تبعيض های فوق نيست؟ پس چرا بايد از هر گونه طرح اين شعارها در تظاهرات و يا بيانيه ها خودداری کرد؟
علاوه بر آن، تکيه اين جنبش بر طبقه متوسط شهری نه تنها نقطه ضعف آن نيست، بلکه نشان از توانمندی و کيفيت بالای آن دارد. اما بی اعتنايی به خواست عدالت اجتماعی، زمينه پشتيبانی جنبش کارگری و تهيدستان شهری از اين جنبش را محدود می سازد. با طرح مطالبات ويژه؛ می توان علاوه بر برجسته تر کردن نقش زنان (که جنبش کنونی را براستی به انقلابی زنانه تبديل خواهد کرد)، حضور جنبش کارگری و اقليت های قومی در آن را نيز برجسته نمود. زنان و گروه های قومی به نقد از زمره نيروهای فعال اين جنبشند، اما بسياری از چهره های نمادين اين جنبش از طرح هر خواستی که منافع مشخص اين گروه ها را بيان نمايد سرباز می زنند.
در عين حال اين جنبش می بايست بيش از پيش بر همبستگی بين المللی با خود و رويکرد جهانی تاکيد ورزد. براستی جز روسيه، چين و چند کشور چپ گرای امريکای لاتين، و چند کشور اسلامی در خاور ميانه و آفريقا، چه کسی است که به حمايت از جنبش اخير مردم ايران برنخواسته باشد؟ می دانيم که حکومت در پی آن است با تکيه بر برخی شباهت های جنبش سبز با انقلاب های مخملين ( که من در جای ديگر به آن اشاره کرده ام)، آن را به غربی ها منتسب سازد. اما اين واقعيت که تولد جنبش سبز جهان را يکسره با شگفتی روبرو ساخت، نشانگر آن است که اين جنبش ساخته و پرداخته کشورهای غربی نبوده بلکه ريشه در اعماق روح و روان مردمی دارد که پس از ٣ دهه استبداد دينی، بغض در گلو فروخفته اشان ترکيد و به فرياد "رای من کجا است" و "نه به استبداد دينی" بدل گشت. به هررو دليلی نمی بينم که تاکيد بر اصالت بومی اين جنبش مانعی از تلاش در جلب همبستگی های بين المللی هر چه بيشتر گردد. پرسش اينجا است آيا تاکيد بر مخالفت با ماجراجويی های اتمی دولت احمدی نژاد و تاکيد بر صلح طلبی در عرصه جهانی، دامنه اين جنبش را تضعيف خواهد کرد و يا تقويت؟
همچنين گرايش به اکسيونيسم و پراگماتيسم در اين جنبش نيرومند است. امری که مجال و زمينه گفتمان سازی و نهادينه کردن باور های دمکراتيک در آن را با کندی و دشواری روبرو ساخته است. جنبش خيابانی هرچه قدر هم که شور انگيز باشد، زمانی که با نهاد سازی و گفتمان سازی همراه نگردد، قادر به تثبيت انديشه های دمکراتيک نخواهد شد. در حالی که در حدود ۹ ماه از آغاز اين جنبش گذشته است، هنوز کمتر کسی تعريف و يا تحليل جامعی از کم و کيف و اهداف آن ارائه داده است و هنوز برای بسياری و از جمله خود من روشن نيست دقيقا منظور از "جنبش سبز" چيست؟ و يا دامنه و مطالبات اين جنبش را بايد بر پايه کدامين يک از برداشت های موجود استوار کرد؟ هم از اينرو شخصا با آن که از آغاز به گونه ای فعال به دفاع از آن برخواستم اما در به کا رگيری اين مفهوم تا کنون احتياط به خرج داده ام.
به نظر من ما با جنبشی روبروئيم که در شرايط کنونی بدنه اصلی آن از تمايلا ت سکولار برخوردار است، حال آن که چهره های شاخص آن در درون کشور عمدتا از اصلاح طلبان دينی اند. برای من که از منظری سکولار، جمهوری خواه و طرفدار دمکراسی پارلمانی در اين جنبش ضد استبداد دينی شرکت دارم، روشن است ارائه تعريفی از اين جنبش که اهداف آن تنها در چهارچوب استراتژی اصلاح طلبان دينی خلاصه شود، کافی نيست. گيرم که تغيير اوضاع حتی تا همان اندازه ای که اصلاح طلبان به آن باور دارند نيز گام مهمی در گشايش فضای سياسی کنونی خواهد داشت و بايد از آن استقبال کرد.
تا آن جا که به اين جنبش مربوط است نداشتن ايدئولوژی و مدل های سازماندهی و رهبری کلاسيک البته از نقاط قوت اين جنبش است، اما هيچ جنبش دمکراتيکی بدون شفاف سازی، فرهنگ سازی، نهاد سازی و ايجاد رهبری به سرانجام نمی رسد. "جنبش سبز" گرچه درعمل چند صدايی و به واقع جنبشی رنگين کمان است (که من ار آغاز بر آن پافشاری کرده ام)، اما تلاش برخی از اصلاح طلبان دينی برای محدود ساختن آن در چهار چوب برداشت های خود، خطر انحصار طلبی در اين جنبش را افرايش می دهد. امری که به قدرت و همبستگی عمومی آن لطمه ميزند. به همان گونه نيز تلاش برای انکار نقش اصلاح طلبان در اين جنبش و يا ناديده گرفتن آنان، خطر انزوا و آسان تر نمودن سرکوب اين جنبش را در پی خواهد داشت. به گمان من هم تلاش برای ناديده انگاشتن نقش اصلاح طلبان دينی در اين جنبش خيال بافی کودکانه است و هم تلاش برای حذف صدای نيروهای لائيک و سکولار که از زمينه گسترده ای در بدنه اين جنبش برخوردار اند، به وحدت آن آسيب می رساند. اجازه بدهيد صريحتر بگويم: من شخصا هم دنباله روی سکولارها از اصلاح طلبان دينی را به ضرر تعميق اين جنبش ميدانم و هم جايگزينی رقابت سالم با ستيزه جويی نيروهای سکولار و اصلاح طلبان دينی با يکديگر را به سود قدرتمند تر شدن اين جنبش نمی يابم.
طبيعتا در هر ارزيابی از جنبش سبز و کم و کيف آن، افراد خود را فرا افکنی می کنند. "جنبش سبز" را ميتوان همچون پاسخی به نياز به تحول رفرماسيون دينی در کشوری اسلامی که در آن بنيادگرايان حکومت ميکنند نگريست. روندی که بی ترديد برای دمکراتيزه کردن نه تنها ايران بلکه کل منطقه بسيار مثبت است. هواداران چنين انديشه ای بيشتر مايلند بر روند اصلاحات در چهارچوب نظام تاکيد کنند و شعارهای ساختار شکنانه را نه تنها به لحاظ سياسی بلکه از منظر فلسفی نيز با مصالح خود ناهمخوان می بينند.
گروهی ديگر ضمن تاکيد بر زمينه های پيشين جنبش سبز آن را جنبش "رای من کجا است" می خوانند که در رويارويی با دولت کودتا و ولی فقيه حامی آن شکل گرفته است. با اين همه اين گروه مطالبات اين جنبش را تا سرحد برداشت های اصلاح طلبان دينی کاهش نميدهند. در اين ديدگاه جنبش "رای من کجا است" نشانگر رشد خود آگاهی تک تک مردمی است که بيش از هر زمان ديگری به خود نه به مثابه "توده" بی شکل، بلکه همچون شهروندی می نگرند که از حقوق شهروندی خود و ازجمله حق انتخاب و برابری حقوقی فارغ از هر نوع تبعيض دفاع ميکنند. از اين منظر اين جنبش گرچه با اعتراض به کودتای انتخاباتی آغاز شده است، در اساس جنبش حق شهروندی و ضد تبعيض است که تکيه بر حقوق بشر و انتخابات آزاد و رفراندم از اهداف پايه ای آن است. به عبارت روشنتر دفاع از "جمهوريت" نظام که اصلاح طلبان بر آن پافشاری می کنند، بدون تغييرات ساختاری در قانون اساسی و برچيدن ارگان های غير انتخابی که شرط تامين حقوق شهروندی است نه به رفع تبعيض و تامين حق رای برابر شهروندان منجر خواهد شد و نه به استقرار دمکراسی در کشور.
گروه سوم بر تاثير روند جهانی شدن بر کشور، تجربه ٣ دهه استبداد دينی و سرخوردگی عمومی از انقلاب اسلامی و دگرديسی در روح و روان ملتی که تب مدرنيته و سکولاريسم و دمکراسی به ويژه نسل جوان آن را فرا گرفته است تاکيد ميکنند و آن را زمينه ساز اصلی چنين جنبشی ميدانند. هم از اين رو است که اين گروه بر جدايی دين از دولت برای دسترسی به دمکراسی و رفع تبعيض تاکيد ويژه ای دارند. از اين منظر حتی شکل گيری و تحول در اصلاح طلبان دينی خود ناشی از فشار سکولاريسم است که (علاوه بر تجربه روزمره مردم، نتايج روند جهانی شدن و پيامدهای انقلاب اسلامی و ٣ دهه استبداد دينی در کشور)، نيروهای لائيک نيز در گسترش آن نقش موثری داشته اند. بی دليل نيست که بسياری از طرفداران اين منظر و از جمله نيروهای سکولار ولائيک نسبت به شعار "ساختارشکنانه" "استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی" که بيش از همه بر حفظ يکپارچگی کشور، جمهوريت و سکولاريسم دلالت دارد نظری مثبت دارند. به گمان من هر سه منظر به گوشه هايی از حقيقت اين جنبش پرداخته اند، با اين همه خلاصه کردن ديناميسم اين حرکت به برداشت نخست نوعی تقليل گرايی در فهم تحولا ت جامعه ای است که در تمايز از کل منطقه نه تنها به بنيادگرايی اسلامی رغبتی نشان نمی دهد بلکه تب سکولاريسم آن را فرا گرفته است.
ادامه و حرکت جنبش سبز در روزها و هفته های آينده را چگونه می بينيد؟
اين که آقايان موسوی، کروبی و ديگر اصلاح طلبان دينی و نيروهای جمهوری خواه و ديگر سکولارهای جنبش سبز با انتشار بيانيه های گوناگون به راه کارهای خود پرداخته اند، گامی در بلوغ اين جنبش و فاصله گيری از اکسيونيسم و پراگماتيسم حاکم بر آن است. به ويژه فاصله گرفتن از برداشتی که اين جنبش را تنها در خيابان جستجو ميکند بسيار ضروری است. اما بايد تاکيد کرد جلوگيری از حضور مردم در خيابان می تواند در دراز مدت به ضد خود بدل شده و روند مشارکت عمومی را کمرنگ ساخته و از نيروی اين جنبش بکاهد. از ۲۲ بهمن به اين سو ما شاهد برجسته تر شدن نقش سياست گذاری در اين جنبش هستيم که بسيار مثبت است. دامن زدن به بحث های نظری و گفتمان سازی برای پيشرفت اين جنبش بسيار کليدی است. اما هنوز برای من روشن نيست که دست اندرکاران فعال اين جنبش تا چه حد اهميت نهاد سازی را دريافته اند. به نظرم از ۲۲ بهمن به اين سو شاهد حضور تدريجی گسترده تر و آگاهانه تر زنان و گروه های قومی در اين جنبش هستيم که مطالبات خود را طرح می کنند. برای نمونه ٨ مارس فرصتی ايجاد کرد که زنان کلام زنورانه را بيش از پيش با جنبش جاری گره بزنند. يا در روز جهانی زبان مادری شاهد حضور قدرتمند تر گروه های اتنيکی بوديم که ضمن همراهی با اين جنبش مطالبات خود را عنوان کردند. بيانيه جمهوری خواهان دمکرات و لائيک که در فوريه ۲۰۱۰ منتشر شد نيز نشان داد حتی داديکال ترين نيروهای لائيک نيز خود را بيش از هر زمان ديگری با اين جنبش همراه ساخته اند. ضمن آن که بر ضرورت گسترش گفتمان سکولاريسم در اين جنبش پافشاری ميکنند.
به گمانم اگر چهارشنبه سوری فرصتی برای يک قدرت نمايی ملی است، اول ماه مه نيز فرصتی برای قدرت نمايی جنبش کارگری در همراهی با اين جنبش و تعميق خواست های آن است. واقعيت آن است که مردم در روح و روان خود خانه تکانی جدی کرده اند و منتظر فرصت های بعدی برای پيشروی اند. دولت کودتا و رهبران بنياد گرا نيز از هم اکنون شکست خورده اند. نه تنها گسترش رويارويی با مردم به کابوس شبانه روزی اين حکومت بدل شده است، بلکه فشار بين المللی نيز با ماجراجويی های هسته ای دولت احمدی نژاد و هواداران آن افزايش خواهد يافت. براستی برای رژيمی که در دل انبوه اين مشکلات مسئله بحران جايگزينی رهبری نيز ( در صورت مرگ رهبر ويا از کار افتادن ايشان) به يکی از دغدغه های جدی آن بدل شده است، چه آينده ای روشنی می توان پيش بينی کرد؟ می بايست به جای صرفا شمارش تعداد تظاهرات خيابانی و يا تعداد شرکت کننده گان در آن، به طور جدی به آمادگی سياسی در برابر اين سناريو که چندان هم دور از ذهن نيست انديشيد.

راهکارهای پيشنهادی شما چه می باشد؟
گسترش مانورهای سياسی توسط چهره های شاخص اين جنبش، توسعه گفتمان های دمکراتيک، مسالمت جويانه و پلوراليستی توسط روشنفکران و به ويژه گسترش نهاد سازی توسط فعالان اجتماعی، ايجاد رسانه های گسترده و دامن زدن به جنگ روانی و تبليغاتی (که اعتماد به نفس اين جنبش و مخالفان حکومت را افزايش ميدهد) و افزايش فعاليت های ديپلماتيک در خارج از کشور برای فشار به دولت کودتا و رهبران نظام بخشی از اين راه کارها می باشند. در عين حال من بر حفظ چند صدايی بودن اين جنبش و مقابله با هر گونه انحصار طلبی تاکيد دارم. می دانيم که دوام اين جنبش در گرو حفظ اعتدال سياسی است. در عين حال پذيرش خصلت رنگارنگ اين جنبش از منظر باور به ارزش های دمکراتيک حياتی است. در اين جنبش از اصلاح طلبان دينی گرفته تا جمهوری خواهان، مشروطه خواهان، گروه های چپ و احزاب قومی شرکت دارند. هنوز بر من روشن نيست پی ريزی عملی راه کاری که هم گسترده ترين اتحاد و همکاری را تامين نمايد و هم روند اين جنبش را از مسيری دمکراتيک خارج نسازد و دستخوش ماجراجويی های نيروهای افراطی و واپس گرا نکند، چگونه ميسر است. آيا تلاش برای برگزاری يک انتخابات آزاد می تواند مرکز ثقل يک وفاق ملی برای گذر به دمکراسی در ايران باشد؟ اين شعار از بيشترين زمينه اجتماعی برخوردار است و مهمترين حلقه همکاری و اتحادهای فراگير است. اگر چنين برداشتی درست باشد بنا براين دير يا زود ما نيازمند ايجاد رهبری جمعی برای مهيا کردن زمينه تحقق چنين خواستی خواهيم بود. در مورد برخی از راه کارها در بخش های پيشين سخن گفته ام، اما مايلم در اين زمينه با مکث بيشتری عمل کنم و بيشتر از جنبش بياموزم تا بخواهم به آن "رهنمود" دهم. فراموش نکنيد که ما از نسلی سربر آورده ايم که به آموختن از جنبش های اجتماعی و کشف ظرفيت های آن کمتر توجه داشته و بيشتر به فکر "رهبری" آن بوده است. اين که در اين زمينه چه دست آوردی داشته ايم تاريخ داور مناسبی برای سنجيدن کارنامه ما است. اما اجازه دهيد تاکيد کنم نقش جوانان در اين جنبش چنان چشمگير است که به نظر می آيد آن ها در عمل راه کارهای فروتنانه تر اما دمکراتيک تر و عملی تری را در پيش گرفته اند و نسل ما را در همه جا به دنبال خود روان ساخته اند. بنا بر اين " "رهنمود" ديگر من اين است که از جوانان بيشتر بياموزيم و يا دست کم سد راه آن ها نشويم!

همکاری اپوزيسيون چه تاثيری در روند پيشبرد جنبش و همبستگی مردم با هم خواهد داشت؟
اگر بستر اين همکاری ها مداخله آگاهانه تر و هماهنگ تر نيروهای جمهوری خواه، سکولار و دمکراتيک در جنبش همگانی موجود باشد، می تواند اميد و اعتماد به نفس مردم را افزايش داده و با تقويت صدای سوم و خواست جدايی دين از دولت که شرط برقراری دمکراسی است ياری رساند و مانع از آن گردد که خصلت رنگين کمان اين جنبش محو شو د. مسئله اينجا است که ما از يکسو با مشروطه خواهانی روبروئيم که خود را در سکولاريزه کردن اين جنبش به ما نزديک تر می يابند. از سوی ديگر با اصلاح طلبانی روبروئيم که در زمينه تاکيد بر "جمهوريت نظام" خود را به ما با نزديک می يابند. و هم با چپ گرايانی که علاوه بر سکولاريسم در زمينه طرح شعار عدالت اجتماعی با جمهوری خواهان نزديکی بيشتری دارند. اگر جمهوری خواهان سکولار و دمکرات نيروی خود را هماهنگ کنند از اين پتانسيل برخوردار خواهند بود که درصورت لزوم با هر سه نيرو تعامل و همکاری کنند بی آن که در آن ذوب شوند. پرسش اين جا است که شرايط سياسی موجود کداميک از اين همکاری ها را از زمينه عينی تر و موثر تری برخوردار ساخته است؟ هما ن طور که پيشتر گفته ام دوام اين جنبش در گرو حفظ اعتدال سياسی است. به نظر من ما به سادگی نخواهيم توانست بر سر جدايی دين از دولت با اصلاح طلبان دينی و بر سر جمهوری با مشروطه خواهان و بر سر دمکراسی با نيروهای طرفدار رژيم های ايدئولوژيک به توافق برسيم. از اين رو شايد در کنار تلاش برای همگرايی نيروهای جمهوری خواه سکولار و دمکراتيک و يا بررسی همکاری های مقطعی با اين و آن بايستی به راه حلی اساسی تر برای همکاری های گسترده بيانديشيم که در آن خواست انتخابات آزاد و يا رفراندوم بتواند مبنای فراگيرتری برای تحول مسالمت آميز و عبور از عصر بنيادگرايی اسلامی در ايران برای تحقق حقوق بشر و دمکراسی در ايران باشد!
به نقل از اخبار روز ۱۰ مارس ۲۰۱۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر