۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

مادر مصطفي كريم بيگي، يكي از كشته گان عاشورا : پسرم گفت براي من التماس نكن

روز آنلاين : با گذشت بيش از دوماه از وقايع روز عاشورا، هنوز اسامي بسياري از كشته شدگان وقايع اين روز اعلام نشده و خانواده هاي آنان تحت فشارند تا در مورد نحوه كشته شدن فرزندانشان سخني نگويند؛ اما شهناز اكملي، مادرمصطفي كريم بيگي همچنان خواهان معرفي و محاكمه آمران و قاتلان فرزندش و ديگر كشته شدگان است. مصطفي كريم بيگي، جوان 26 ساله اي بود كه در روز عاشورا به شهادت رسيد؛ او را در حاليكه گلوله اي به پيشاني اش اصابت كرده بود، از بالاي پل كالج به پايين پرت كردند.
مصاحبه "روز" با مادر مصطفي كريم بيگي راكه بعد از 14 روز بي خبري، پيكر فرزندش را تحويل گرفت و تحت فشار مقامات امنيتي در سكوت و تدابير امنيتي شديد او را به خاك سپرد، در ذيل بخوانيد.
خانم اكملي شما چگونه از شهادت فرزندتان خبردار شديد؟
من 14 روز از پسرم بي خبر بودم؛ خانواده هر روز دم در زندان اوين دنبال بچه ام بودند اماهيچ كسي هيچ خبري نميداد. رفتيم شكايت كرديم اما ماموران امنيتي خيلي برخورد بد و زننده اي كردند و به من گفتند: "برو بچه ات را از توي جوب پيدا كن و دربياور" و بعد هم گفتند :"حتما بچه ات كراك كشيده افتاده يه گوشه" و... گفتم بچه من اصلا اهل سيگار هم نبود و براي اعتراض به كشتن جوانان مردم رفته بود.آگاهي تهران هم كه رفتيم عكس مصطفي را ديدم اما به من گفتند اشتباه ميكني اين پسر تو نيست و قبلا كس ديگري او را شناسايي كرده است. باورم هم نمي شد. بعد گفتند برو به پزشكي قانوني كهريزك سر بزن. من رفتم و پيكر پسرم را شناسايي كردم. هنوز شال گردن دور گردنش بود. دنيا روي سرم خراب شد و ديگر چيزي نفهميدم. اصلا نفهميدم چگونه مرا از كهريزك بيرون آوردند.
گفتيد فرزندتان براي شركت در اعتراضات رفته بود؛ در اين مراسم ها معمولا شركت ميكرد؟
بله از 18 تير ده سال پيش هميشه در اعتراضات شركت ميكرد؛ بعد از انتخابات هم در تمام اعتراضات حضور داشت. مي گفت راي مان را پس خواهيم گرفت و اجازه نخواهيم داد خون جوانان مردم پايمال شود. هميشه مي گفت معلوم نيست چقدر بايد خون ريخته بشود تا بچه هاي ما در آينده بتوانند در آزادي زندگي كنند. مدام به من مي گفت كه اگر او را بازداشت كردند جلوي زندان اوين نروم. حتي مي گفت: "گريه و زاري تو پيش ماموران به خاطر من بدترين شكنجه براي من است. حتي اگر مرا كشتند هم نيا و التماس نكن، زاري نكن، سرت را بالا بگير و نگذار به خاطر گريه ها و التماس هاي تو من شكنجه شوم چون اين بدترين شكنجه است براي من و..." باور كنيد من هم در 14 روز حتي يكبار هم جلوي اوين نرفتم هميشه پدرش مي رفت و با اينكه قلبم پر مي كشيد اما نرفتم.
شما ميدانستيد كه مصطفي در اعتراضات روز عاشورا شركت كرده و در طي 14 روز بي خبري از مصطفي احتمال بازداشت او را ميداديد؟
بله من ميدانستم كه به مردم مي پيوندد و ميرود.
برخي خبرها از ايجاد مزاحمت تلفني براي شما با موبايل پسرتان حكايت دارد. آيا اين مساله صحت دارد؟ در آن 14 روز با شما تماسي گرفته شد؟
بله هر شب بين ساعت دو و نيم تا سه نيمه شب تلفن زنگ ميخورد و سكوت بود و گاهي صداي نفس نفس زدن كسي مي آمد. من و همسرم خيال ميكرديم پسرم تماس گرفته و اجازه صحبت به او نمي دهند. از خوشحالي گريه ميكرديم كه او زنده است.
اين تلفن ها تا چه زماني ادامه داشت؟
تا روزي كه ما پيكر پسرم را شناسايي كرديم و بعد از آن قطع شد.
شما كي مصطفي را تحويل گرفتيد و پيكر پسرتان چه وضعيتي داشت؟
مصطفي 8 دي ماه شهيد شد و 21 دي ماه ما او را شناسايي كرديم و 23 دي هم شبانه او را به خاك سپرديم. يك سوراخ در سمت چپ پيشاني پسرم بود و او را كالبد شكافي كرده بودند و از گردن تا زير ناف او را دوخته بودند. قلب و كليه و بقيه اعضاي بدن را برداشته بودند اما ما از اين بابت گله اي نداشتيم چون پسرم به همراه دخترم و من هميشه مي گفتيم كه بعد از مرگ اگر دچار ضربه مغزي شديم اعضاي بدن ما را بايد به كساني كه نياز دارند ببخشند.
گويا شروطي نيز براي تحويل پيكر فرزندتان براي شما گذاشته بودند. ممكن است توضيح دهيد و بگوييد كه در گواهي دفن كه صادر شد علت فوت ايشان را چه نوشته بودند؟
پزشكي قانوني به ما گفت كه روز عاشورا كشته شده اما سه گواهي دفن صادر كردند كه در يكي نوشته بود به علت برخورد جسم نوك تيز با سرش كشته شده؛ در گواهي دوم نوشته بودند از پل افتاده و در گواهي ديگر هم نوشته بودند تير به سرش خورده است. به شرطي پيكر مصطفي را به ما دادند كه قبول كنيم در اثر برخورد با شي نوك تيز كشته شده و ما نيز براي اينكه بتوانيم پيكر پسرمان را تحويل بگيريم قبول كرديم.
شما ساكن تهران هستيد؛ چرا مصطفي را در بهشت زهرا به خاك نسپرديد؟
خودمان نخواستيم در بهشت زهرا دفن كنيم چون به ما گفتند يك قبر دو طبقه مجاني ميدهيم اما فقط بايد پدر، مادر و خواهر مصطفي حضور داشته باشند و از طرفي به پدر مصطفي نيز گفتند اعلام كنيد مصطفي بسيجي بود و پدر مصطفي نيز گفت من ميخواهم بچه ام را كنار مادربزرگش دفن كنم. همين كه پدر مصطفي اين جمله را گفت يك ساعت طول نكشيد كه خود آقايان در امام زاده مهدي جعفر، در روستاي جوقين از توابع شهريار، قبر را نيز كندند و يك ماشين از اطلاعات اسكورت كرد و خودشان بدون اينكه به ما بگويند بچه ام را به بهشت زهرا بردند و شستند و بعد آوردند شهريار و دفن كرديم. تمام لحظات هم فيلمبرداري ميكردند. بچه من ساعت 8 شب دفن شد و من در حسرت وداع با او بودم و گفتم ميخواهم بغلش كنم؛ قبري كه كنده بودند كوچك بود و پيكر بچه ام به قبر نرفت و من توانستم بغلش كنم. اما يك نكته كه من واقعا ميخواهم از پزشكان بپرسيد و به من بگوييد اين است: وقتي فردي كه قران ميخواند رفت توي قبر و زير سر مصطفي را گرفت دستش پر از خون شد و گريه كنان بيرون آمد و رفت و فرد ديگري آوردند. چگونه ممكن است بچه من كه 6 دي شهيد شده به يكباره در 23 دي اين همه خون از زير سرش سرازير شود؟
آيا اجازه برگزاري مراسم ختم براي مصطفي دادند؟
براي مراسم ختم ما در مسجد محله مراسمي گرفتيم اما پر از مامور اطلاعاتي بود كه كسي اعتراضي نكند و حرفي نزند و صدايي از كسي درنيايد. چند روز بعد هم آمدند در خانه و گفتند پسرتان بسيجي بوده و ميخواهيم براي چهلمش پلاكارد با تاج گل بياوريم كه من گفتم بچه من بسيجي نبود و مراسم هم نمي گيرم براي همين براي چهلم ما مراسم نگرفتيم و رفتيم سر خاك پسرم.
خانم اكملي، فرزند شما دانشجو بود؟
نه دانشجو نبود. ديپلم داشت و به اتفاق يكي از دوستانش كه شريك او بود در كار نصب تلفن هاي سانترال شبكه بود. پروژه اي كار ميكردند؛ مثلا از آموزش و پرورش و شركت هاي مختلف پروژه مي گرفتند و كار ميكردند.
شما شكايت كرده و خواهان معرفي و مجازات قاتل پسرتان شده ايد درست است؟
بله شكايت ما در دادسراي جنايي مفتوح است. قاتل فرزند من هم شناسايي شده است و خود آقايان بهتر ميدانند كيست اما من نميخواهم كه او را بياورند و اعدام كنند من ميخواهم مسبب اين جريانات معرفي و مجازات شود. كسي كه دستور داده بچه هاي مردم را بكشند؛ او بايد معرفي شود وگرنه اينكه يكي را بياورند و بگويند اين تير زده كه مهم نيست. مهم كسي است كه دستور كشتن مردم را صادر كرده؛ او بايد مجازات شود. از طرفي من به دادگاه عدل الهي هم شكايت برده و از خدا خواسته ام كه مسبب اين جريانات را نابود كند. ما به دنياي بعد از مرگ اعتقاد داريم و ميدانيم بهشت و جهنمي هست. به خدا سپرده ام. مصطفاي من با آزادگي رفت و با مردانگي جانش را از دست داد. من سربلند هستم و با افتخار مي گويم كه بچه ام با سربلندي و براي آزادگي شهيد شد به خاطر مردمش و به خاطر وطنش. حتي دو روز قبل از چهلم هم به خواب خواهرش آمد و از او خواسته بود كه براي چهلم خيار و آب سيب خيرات كنيم ما هم هر كسي آمد گفتيم مصطفي پيغام داده خيار بخوريد، آب سيب بخوريد و....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر