۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

تبريک به قاضی مرتضوی

قاضی مرتضوی عزيز
من الان که اين کلمات را خطاب به شما می نويسم، از کامپيوتر کاملا فاصله گرفته ام و هر لحظه منتظرم يک دست پشمالو از توی نمايشگر بيرون بيايد، به دست ام دست‌بند بزند و مرا به کهريزک ببرد و وای وای وای! بعد شما را جلوی روی خودم ببينم که ماشاءالله چهارشانه، مثل قهرمانان پرورش اندام، هيکل "آ" [با نشان دادن دو کف دست به پهنای شانه ی رضازاده]، با آن لهجه ی زيبايتان به من فحش می دهيد و يک لنگه کفش هم دست مبارک تان هست تا با پاشنه ی آن بر فرق سر من بکوبيد.
قربان! يک زمان وقتی نام محرمعلی خان يا پزشک احمدی به گوش مان می خورد به يک حالتی شبيه به استفراغ و لرزش دست و پا و راست شدن مو بر بدن -که نشانه ی زياد شدن آدرنالين و ترسيدن و ترشح اسيد معده بود- دچار می شديم اما الان، اين حالت، با شنيدن اسم شما به ما دست می دهد. فدای خنده ی مليح تان بشوم که اين را که شنيديد نيش تان تا بناگوش باز شد و به خودتان می گوييد "سعيد ببين چه نسقی از ضدانقلاب گرفته ای که اين ها اين طوری می ترسند و می لرزند و دچار تهوع می شوند". اما جان شما نباشد، جان عمه ی شما، با تمام اين ترس و لرزها، نمی دانم چه مرضی ست که ما داريم هم چنان می نويسيم و بعضی جاهای شما را می سوزانيم. حالا يک روزی ممکن است ما هم به سرنوشت ايران پراکسی ها دچار شويم يا بچه های وب لاگ نويسی که پيه شما، روزگاری به تن شان خورد و آن هم چه پيهی. فقط شما را به قرآن ما را دست اين فضلی نژاد کوچولوی خودزن ندهيد که اعصاب مان را به هم می ريزد. نوش جان کردن لنگه کفش شما بهتر از معاشرت با چنين آدمِ نابغه ای ست.
می بينيد جناب مرتضوی. می خواستيم خير سرمان سال نو را به شما تبريک بگوييم که اسم شما ما را کشيد به اين صحبت ها. خيلی جالب است که آدم با شنيدن اسم يک نفر جلوی چشم اش چوبه ی دار ظاهر شود. باری، برای تان در سال جديد جرثقيلی خراب و لنگه کفشی بی پاشنه و کف آرزومندم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر