۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

عليه تجديدنظرطلبی در جنبش سبز،

جنبش سبز در مقامِ فراگيرترين، مهم­ترين و سياسی­ترين جنبش اجتماعیِ ايرانِ بعدِ انقلاب، در فردای عاشورا و روزهای بعدِ آن بيشتر از آن که نياز به تغيير جهت و راديکاليسمی بيشتر داشته باشد، محتاج روش­ها، تاکتيک­ها و استراتژی­های خلاقانه­ای است که تداوم و استمرار آن را حفظ و تضمين کند. اهميتِ استمرار جنبش و اولويتش بر راديکاليسمِ آن در مقطع کنونیِ مبارزه، به نظر من، نه انتخابی دلبخواهی و شخصی که از الزامات و وفاداری به آکسيوم­های عامِ جنبش ناشی می­شود

مقدمه: دو نوشته­ی «کنش مهارناپذير و اضطرابِ مغاک/ رئوف طاهری» (سايت جرس) و «کندوکاوی پيرامون خشونت سياسی/ علی افشاری» متونی هستند که از يک گفتارِ فکریِ سابقاً مشترک (روشنفکری دينی) به مسئله­ی خشونت در فردایِ عاشورای ۸۸ پرداخته­اند. اما علی­رغم اين اشتراکِ قبلی، تداوم و امتدادِ ايده­ها و موضع­گيری­های کنونیِ اين دو نوشته از آن سنتِ فکریِ مشترک، منشعب شده و به قدر خود، دو جايگاه يا دو موضع فکری را تعیّن می­بخشند: يکی موضع داخل، موضع خيابان و ديگری موضع بيرونی که قضايا و حوادث را از فاصله­ای امن رصد می­کند. همين فاصله، خود، مبين مهم­ترين تفاوتِ سياسی اين دو متن و موضع­گيری است: تفاوتی حتا بنيادی­تر از آن چيزهايی که طرح می­شود. چيزی که برای يکی جزيی از هستی روزمره­اش است و برای ديگری، حداکثر، خبرهايی از «ميهن تلخ».

***

مهم­ترين ويژگی نوشته­ی آقای افشاری راه­دادن به تحليل انضمامیِ «خشونت» با رجوع به وضعيتِ خاصِ پيکارهای سياسیِ موجود و امتناع از تاييد و يا ردِ پيشينیِ کاربردِ آن است. به بيان ديگر نکته­ی مهم در بحثِ خشونت چيزی نيست مگر اين نکته که رويکردِ پيشينی به اين مقوله و تجويز يا عدم­تجويزِ آن اشتباهی است هم تئوريک/تاريخی و هم سياسی. ردِ پيشينی خشونت، بی­اعتنا به شرايطِ انضمامی هر موردِ تاريخیِ خاص، طبيعتاً به نوعی کلی­گويی، فرصت­سوزی و نهايتاً گونه­ای محافظه­کاری نقابدار راه می­برد.* اما از قضا نکته­ی اصلی اين است که نوشته­ی آقای افشاری نهايتاً در خصوصِ برهه­ی تاريخی و حساسِ کنونیِ ايران از اين کار عاجز است و هرچند در مثال­هايی که آورده­اند اين «تحليل انضمامی وضعيتِ انضمامی» گوشزد شده اما درباره­ی خودِ ايران چنين چيزی لحاظ نمی­شود. به بيان ديگر بحثِ خشونت از جايگاهِ تاکتيک سياسی و در ارتباط با ديناميسم، محدوديت­ها و امکاناتِ جنبش سبز از يکسو و از سوی ديگر مختصات و توانِ نيروهای سرکوبگر و هارِ دولتی طرح نمی­شود. بحث خشونت در نزدِ آقای افشاری هنوز هم فرصتی است برای طرح چکيده­ی نظراتِ مختلف در بابِ آن و دفاعی اخلاقی از مقاومتِ "محکم" مردم در روز عاشورا و نه احياناً فکر کردن بر اساس الزامات، تأثيرات و تبعاتِ آن بر پيکارهای سياسیِ مردمان در روزهای بعد. کل چيزی که آقای افشاری طرح کرده­اند چيزی نيست مگر اين نکته که خشونت، بعضی وقت­ها، مهارکننده­ی خشونتِ افسارگسيخته­ی دولتی است و از اين حيث نبايد آن را به کلی کنار گذارد. بله! اما مسئله­ی اصلی ما، مسئله­ی اصلی کسانی که در ايران و در چند ماهِ بعدِ انتخابات به خيابان آمدند و حتا آن­ها که نيامدند، حقيقتاً اين است؟ و آيا اينکه آقای افشاری تنها به روز عاشورا و نه روزهای سختِ فردا می­پردازند تصادفی است؟ يا اينکه برآمده از محدوديتِ ساختاری موضع ايشان است؟ موضعی که بالاجبار اضطرارِ روزهایِ بدِ فردا برايش مفهوم و ملموس نيست.

کار دشوار، دقيقاً، چيز ديگری است: قرار دادنِ مسئله­ی خشونت در متنِ الزامات، مصائب و امکاناتِ جنبش سبز، بر اساس «تداوم» و نه احياناً راديکاليسمِ آن. جنبش سبز در مقامِ فراگيرترين، مهم­ترين و سياسی­ترين جنبش اجتماعیِ ايرانِ بعدِ انقلاب، در فردای عاشورا و روزهای بعدِ آن بيشتر از آن که نياز به تغيير جهت و راديکاليسمی بيشتر داشته باشد، محتاج روش­ها، تاکتيک­ها و استراتژی­های خلاقانه­ای است که تداوم و استمرار آن را حفظ و تضمين کند. اهميتِ استمرار جنبش و اولويتش بر راديکاليسمِ آن در مقطع کنونیِ مبارزه، به نظر من، نه انتخابی دلبخواهی و شخصی که از الزامات و وفاداری به آکسيوم­های عامِ جنبش ناشی می­شود. جنبش سبز اگر که تاکنون از بلايا، دسيسه­ها و توحشِ زورِ حاکم جان به در برده به لطفِ چيزی نبوده مگر مدد گرفتن از ريشه­ها، خلاقيت­ها و اصولِ خود. با عطف توجه به همين­ها است که می­توان چنين نوشت که: خشونت صرفاً به واسطه­ی پيامدها، اثرات و تبعاتش است که بايد موشکافی شود نه احياناً بر اساس روشنگری­هایِ تاريخی_تئوريکِ از سر حوصله. اين­ها، يعنی تاکيد بر تأثير پيامدهای خشونت (کاملاً واضح است که خشونتِ دولتی) بر استمرار جنبش سبز و عطفِ توجه به اين نکته بر اساس خاستگاه­ها و آکسيوم­های جنبش سبز، دو نکته­ی اصلی و به غايتِ مهم مقاله­ی آقای طاهری هستند که متاسفانه در هياهوهایِ بعضاً نامسئولانه­ی روزهای اخير چندان به گوش نرسيد. نکته­ی مهمی که می­شود از مقاله­ی آقای طاهری استنتاج کرد اين است که تداوم جنبش سبز، فی­نفسه، به معنای حفظِ راديکاليسمِ آن نيز هست. رجوع به ريشه­ها و خاستگاه­های اين جنبش معنايی ندارد جز تلاش برای «تکرار» ۲۵ خردادِ هشتاد و هشت و رخداد ۲۵ خرداد به­واقع چيزی نبود مگر خودِ محقق­شدنِ آرمان­ها و ايده­ها جنبش مردم و نه احياناً وسيله­ای برای رسيدن به آن­ها.

با توجه به اين نکات نهايتاً مسئله­ی خشونت را می­توان چنين طرح کرد: گرفتارشدن در دامِ پهن­شده در فردای عاشورا (و نه خودِ عاشورا) از حيث تدوام و وفاداری به آکسيوم­های عامِ جنبش سبز مستلزمِ چه هزينه­هايی است و اساساً به چه معناست؟ مسئله دقيقاً فردا و فرداهای بعدِ عاشورا است و نه دفاع مردان و زنانِ کوچه و خيابان از شرافت، آزادی و انسانيتِ همه­ی ما. مسئله اين است که اين چطور بايد پيچ تند را از سر گذراند و نه هراس از مواجهه با آن. و اين نکته­ی بسيار حساسی است که برجسته­شدن احتمالی آن را، آن هم در متن سکوتِ عامِ روشنفکری ايران در داخل، مديون نوشته­ی «کنش مهارناپذير و اضطرابِ مغاک» هستيم. بحث در اينجا به چارچوبی ارتباط پيدا می­کند که درست فرداهایِ عاشورا، پيکارهای سياسی در دل آن اتفاق می­افتند: اينکه زمين بازی را خودِ ما چيده­ايم و يا اينکه در زمين آن­ها، بازی خواهيم کرد؟ از همين جايگاه و در کنارِ مردان و زنانِ کوچه و خيابان است که بايد به خشونت­های احتمالی، تحميل آن، بسط و تشديدش و چگونگی مقابله با آن فکر/عمل کرد و از قضا اين همان کار دشواری که سراپا از تخيلات و توهماتِ فانتاستيک بری است: همه­ی آن کسانی که صبح عاشورا انتخاب کردند که به خيابان بروند و حتا آن­ها که انتخاب نکردند، دقيقا همين­ها هستند که بايد به خشونت فکر کنند و در برابرش منعطف و تيز باشند: خشونت ديگر مسئله­ای بر رویِ کاغذ نيست. خشونت در همان زمينی است که بر آن می­دوند، در همان هوای آلوده­ای است که تنفسش می­کنند و در همان زخم مهلکی است که بر بدن­شان حک می­شود؛ آری همين­ها هستند که در اوج شهامت و شرافت­شان، در وسط خيابان، شايد تصميم بگيرند که تسليم خشونت نشوند، آن را به زانو درآورند و عملاً بحثش را تمام کنند. و همه­ی حرف بر سر آن است که بايد و نبايدها، ترس و لرزها و اگرهای مبارزه و خشونتِ احتمالی آن، درست، از موضع همين مبارزانِ بی­نام و نشانِ خيابان­های ايران است که بايد طرح شود و به پاسخ برسد و نه از مأمنِ امنِ بيرون و يا صفحاتِ خموش کتا­ب­هایِ دست چندم. خيره­شدن در مغاک، همان­طور که نيچه گفته بود، اين خطر را به همراه دارد که مغاک نيز به جان­مان نگاه دوزد و اين همان هراسی است که از بيرون و از فاصله­ی مطمئن تصاوير تلويزيونی، اساساً، مفهوم نيست و تجربه نمی­شود و جفای بزرگی است اگر اين اتهام و درشتی را آسان خرج کنيم.

دامون افضلی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر