۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

به بهانه سی سال محروميت زنی از قبيله قلم، بيژن صف‌سری

بر فرض با احکام محروميت‌های سی ساله برای چون بنی‌يعقوب‌ها، بتوان آن‌ها را به انزوا کشاند و خانه‌نشين کرد و يا دست‌کم مانند همه آن روزنامه‌نگارانی که امروز در غربت به‌سر می‌برند، به هجرت ناخواسته تن در داد، اما با خيل جماعتی که در عصر ارتباطات می‌تواند، در بزنگاه‌های خبری، با کم‌ترين امکانات اطلاع‌رسانی چون اينترنت و وبلاگ و دوربين موبايل، به‌مثابه يک خبرنگار، اطلاع‌رسانی کنند، چه می‌کنيد؟

اين روزها نوشتن سخت است، نه تنها از ترس در بند شدن از هجوم اخبار هول انگيزی که مثل سيل ويرانگر تمام ذهنت را بهم می ريزد ، دست و دلی برای نوشتن نيست اما با اين همه وقتی می شنوی يک زن روزنامه نگار را به جرم آنکه اسرار هويدا می کرد به سی سال محروميت از حرفه اش محکوم می کنند قلم در غلاف نگهداشتن عين لال بودن است

وقت سخن مترس بگو آنچه گفتنی است
شمشير روز معرکه زشت است در نيام

جمله ای از سهراب سپهری خواندم که خرد چند قدم بالاتر از لال شدن است. تنها مصادق اين جمله پر معنا را در رسالت روزنامه نگاری يافتم ، سربازان بی جير و مواجبی که به وقت بزنگاه بايد با سلاح حروف و وا‍ژه به رسالت خود بپردازند وگرنه لال و بی خرد ، بيش نيستند، براستی در روزگاری که رگه های ترس از دربند شدن ، در همه جای فرهنگ اين آب و خاک ريشه دوانده تا بدانجا که حتی نوشتن از هوای مه آلود شهر گناه کبيره محسوب می شود مرز خرد تا لال بودن کجاست ؟

بی گمان ژيلا بنی يعقوب، هم قبيله ای که امروز به جرم گفتن سر مگويی که به سی سال محروميت او از حرفه اش منجر گرديد ، بی نياز از معرفی است ، آن هم از قلم الکنی چون حقير، تا او و همسرش، بهمن امويی را که از قضا او هم ما ه ها در پشت حصارهای بلند زندان بسر ميبرد، به همگان شناسانده شود و يا از سوابق درخشان اين ذوج هم قبيله در امر اطلاع رسانی قلم فرسايی شود، اما اين خبر تاسف بر انگيز محروميت سی ساله ی زنی از اهالی قلم بدست روزنامه نگار بهانه ای است تا بار ديگر قلم را به حال مظلوم ترين صنف در بين همه اصناف اين آب و حاک بگريانم .

حرف از اصناف و بی يار و ياور بودن صنف قلم بدستان به ميان آمد، تا نگوئيد ادعای اين بی پناهی هم قبيله گانم از کجاست ، می گويند در گذشته های نه چندان دور در برخی از مذاهب از اسلام تا مسيحيت و کليمی ، اصناف و پيشه وران يکی از انبيا را حامی صنف خود می پنداشتند مانند نجاران که حضرت نوح و قصاب ها ، حضرت ابراهيم را. و حتا در ايران آرايشگران ،صنف خود را منتسب به سلمان پارسی می دانستند چرا که بر اين باور بودند موهای پيامبر را سلمان آرايش می کرد و بر همين باور نام حرفه خود را سلمانی گذاشتند الغرض هر يک از اصناف و پيشه وران در بين اوليا و انبيا خدا ، حامی برای خود دارند مگر قبيله بی ياور قلم به دستان اين کهنه ديار که جز به عنايت خدا پناهی نداشتنداما گويی که امروز قحطی خدا آمده است

محتسب فتنه در اين شهر زمن ميداند
ليک من اين همه از چشم شما می بينم

نقل مکرر است که در يکصد سال تاريخ مطبوعات اين آب و خاک هر بار که قلم بدستان را به غضبی ناروا و با احکامی بی سابقه در بند کرد ه اند ، پيامی در آن نهفته بود که رمز کشف آن ” سکوت” بوده است پيامی که روز نامه نگاران امروزما با خود سانسوری ، اين پيام را آويزه ی گوش خود ساختند تا ازگزند اين حرفه بی پير در امان باشند.

اما با اين همه در چنين شرايطی يک پرسش از دربند کنندگان قلم بدستان مطرح است، و اينکه بر فرض با احکام محروميت های سی ساله برای چون بنی يعقوب ها ، بتوان آنها را به انزوا کشاند و خانه نشين کرد و يا دست کم مانند همه آن روز نامه نگارانی که امروز در غربت بسر می برند ، به هجرت ناخواسته تن در دهند ، اما با خيل جماعتی که در عصر ارتباطات می تواند ، در بزنگاه های خبری ، با کمترين امکانات اطلاع رسانی چون اينترنت و وبلاک و دوربين موبايل ، به مثابه يک خبرنگار ، اطلاع رسانی کنند ، چه می کنيد ؟ آنهائيکه با همين ابزار های قابل دسترس همگان ، امروزه منبع موثق بسياری از بنگاه های بزرگ خبر پراکنی دنيا محسوب می شوند . مگر نبود پخش فيلم مرگ دختر جوان هم وطنی که با دوربين مبايل گرفته شد ، و با نمايشش در رسانه های خارج از کشور جهانی به تماشا نشست و گريست ؟
نا گفته پيداست که اين همه بی مروتی در حق قلم بدستان مطبوعات جز تکثير سرنوشت قلم بدستانی چون ميرزا جهانگير خان صور اسرافيل و علی اکبر خان دهخدا نيست که همچون ارثيه ی شوم برای نسل امروز روز نامه نگاران اين آب و خاک باقی مانده است که اگر اين نبود ، اين همه قلم بدست در بند نبود وبی گمان آنچه منع کنندگان آگاهی از قلم بدستان جرايد انتظار دارند همانی است که زنده ياد ابوالقاسم حالت در دهه سال های چهل به طنز سروده است تا بدانجا که ميگويد :
ز آنچه گفتار سياسی است دهن بايد بست
نه از آن و نه ازين و نه ازو بايد گفت
صحبت ظالم و مظلوم نمودن جرم است
سخن از رابطه ی سنگ و سبو بايد گفت
پارگی را به صراحت نتوان فاش نمود
به کنايت سخن از طرز رفو بايد گفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر