۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

بيعت امام حسين با يزيد

مشاور امام حسين- اماما! اوضاع قمر در عقرب است. يزيد ۳۰۰۰۰ سپاهی خونخوار راهی صحرای کربلا کرده است. تکان بخوريم حساب مان پاک است.
امام حسين- خب، منظور؟!
مشاور امام حسين- اگر اجازه بدهيد، ترتيبی بدهيم که توپ توی زمين يزيد بيفتد. يزيد که چيز زيادی نمی خواهد. می گويد يک بيعت کوچولو کنيد قال قضيه کنده می شود. نه شما در زحمت می افتيد، نه امت اسلام. کارگزاران يزيد زنجير پاره کرده اند و هر کسی دم دست شان می رسد می کشند. نديديد ابن زياد چه بر سر مسلم بن عقيل آورد. آيا بهتر نيست که دست مبارک تان را در دست يزيد قرار دهيد تا ما آرام آرام حکومت اش را اصلاح کنيم؟
امام حسين- پس تکليفِ مردمِ جان به لب رسيده چه می شود؟ فقر و فاقه و دروغ و دزدی و تجاوز و ارتشا بيداد می کند. حقوق مردم پايمال می شود. شرق و غربِ جهان به دشمنی با ما و دين ما برخاسته اند و باعث و بانی همه‌ی اين‌ها يزيد است. مگر فراموش کرده ای سخن پدر بزرگ ام را که می گفت مُلک با کفر می ماند اما با ظلم نمی ماند.
مشاور امام حسين- قربان آن حرف ها ديگر قديمی شده. الان زمانه ی پدر بزرگ تان نيست و دورانِ سياست‌ورزی‌ست. می گويند در روم، عالِمی بنام الماکياول راه و رسم سياست را در رسيدن به هدف با هر وسيله می داند. قربان ما هفتاد و دو نفريم و لشکر عمر سعد سی هزار. تازه شمر ذی الجوشن را هم در جناح چپ لشکرش جای داده که بيايد خون ما را بر زمين بريزد. مگر ما ديوانه شده ايم که با هفتاد و دو نفر برويم به جنگ سی هزار آدمکش وحشی. اجازه بدهيد توپ را بيندازيم در زمين يزيد و موضوع را ختم به خير کنيم.
امام حسين- اگر چنين کنيم، جواب بيعت کنندگان با خودمان را چه بدهيم؟ آنان که از جان و مال خود گذشتند؟ آنان که جوانان شان را در راه ما از دست دادند؟
مشاور امام حسين- قربان شما اجازه بدهيد ما توپ را "بشوتيم" آن طرف، بقيه اش با من . بالاخره مقداری زبان می ريزيم، مقداری بيانيه صادر می کنيم که شما نمی خواستيد بيعت کنيد و بيعت هم نکرديد و اين کار اسم اش بيعت نيست و مثلا دست دادن است و دست دادن با بيعت کردن زمين تا آسمان فرق دارد و خلاصه نگران نباشيد...
به نظرم اجازه فرموديد. من می روم که توپ را بشوتم و برگردم...

***

[امام حسين برای بيعت با يزيد به کاخ او می رود]
يزيد [در حالی که چپ چپ به امام حسين نگاه می کند و صورت اش از خشم و نفرت در هم کشيده شده است. محرر او که ظاهری بسيار شريعتمدار دارد با پوزخند کنار يزيد نشسته است و پای او را می مالد]- می بينم که آدم شدی و دست از حماقت برداشتی. مثلا می خواستی چکار کنی؟ در مقابل من و امتِ من بايستی؟ نديدی که ما در هر جا اشاره کرديم، مردم بلاد اسلام از شام تا کوفه بيرون ريختند و به نفع ما شعار دادند؟ به هر جا پا گذاشتيم مردم، ما و مَرْکَب مان را روی دست بلند کردند و خاک پای مان را به چشم ماليدند؟ تو فکر کردی ما کوتاه می آييم؟ پدر من معاويه هم کوتاه نيامد، من هم نمی آيم. پدر من معاويه به کسی باج نداد، من هم نمی دهم. چه خيال کردی؟ تو خود را بالاتر از مردم دانستی، بالاتر از قانون دانستی، معلوم بود که شکست می خوری. معلوم بود که تاب مقاومت در مقابل من و مردمی که عوام شان ناميدی نمی آوری. حالا چه می خواهی؟ بگو و برو!
[امام حسين در حالی که چپ چپ به مشاورش نگاه می کند و از خشم و غيظ در حال منفجر شدن است، می خواهد راه آمده را بر گردد، ولی ديگر دير شده است. مشاور او دست اش را گرفته، به سمت يزيد می کشد. مشاور با لبخند، بر دست يزيد بوسه می زند و با صدايی لرزان می گويد که ما يزيد را همواره خليفه ی قانونی دانسته ايم، و هر چه او بگويد اطاعت می کنيم. کدورتی خانوادگی بود، رفع شد. سوءتفاهمی بود برطرف شد. به کينه ها دامن نزنيم. بعد به زور دست امام حسين را در دست يزيد می گذارد. يزيد لبخندی تلخ بر لب دارد. با نگاهی پُر از کينه به امام حسين می نگرد. نگاهی که از آن خون می بارد. او در صدد فرصت است؛ فرصتی برای انتقام؛ فرصتی برای اين که خون امام حسين را بر زمين بريزد...]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر