۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

خانم فاطمه کروبی و عمل شنيع سه نقطه

البته بعضی از کلمات را نبايد بر زبان آورد. زشت است. قباحت دارد. مثلاً وقتی آدم کنار خانواده نشسته و دارد ماجرای شکنجه ی همسر سعيد امامی را برای دوستی تعريف می کند نمی تواند که همه چيز را بگويد. صلاح نيست بچه ها بعضی چيزها را بشنوند. مهم هم نيست که اين حرف ها مثلا در دانشگاه اوين زده شده يا در دانشکده ی عشرت آباد. توسط حاج آقا ايکس، کارشناس مسلمان و انقلابیِ وزارت اطلاعات زده شده يا حاج آقا ايگرگ، کارشناس مسلمان و انقلابیِ سپاه پاسداران.

مثلا من می خواستم يک بار همين جريان شکنجه ی زن سعيد امامی را برای يکی از دوستان تعريف کنم، بچه ها نشسته بودند مجبور شدم بگويم حاج آقای کارشناس وزارت اطلاعات، به خانم امامی می گفت که از کجاها به فلانی و بهمانی وصل بودی؟ يا قطر چيزی که مصرف می کردی چه قدر بود؟ يا از کِی آن کار را شروع کردی؟ يا دوست داشتی مردانی که خانه ی شما می آمدند چی چی را بليسند؟

يا وقتی می خواستم ماجرای شکنجه ی همکار سعيد امامی را تعريف کنم مجبور شدم بگويم که حاج آقا به متهم گفت بگو چی چی دادی، تا کاری به کارت نداشته باشم. اگه نگی می فرستمت پزشک قانونی اونا حتی تعداد دفعات چيزی را که دادی برامون مشخص می کنند.

البته معلوم است که اين جور حرف زدن زياد آسان نيست و ممکن است طرف دوزاری اش نيفتد و آدم را سوال پيچ کند و آبروی آدم پيش خانواده برود. مثلا اين دوست مان که تخيل اش درست کار نمی کرد از من پرسيد حالا خانم امامی به کجا وصل بود و با چه وسيله ای وصل بود و چی چی مصرف می کرد که قطر داشت و من درست نفهميدم منظورت از ليسيدن چيست. مگر جاسوس ها و قاتلان زنجيره ای چيزی می ليسيده اند و اين ليسيدن چه ربطی به جاسوسی و قتل داشته است؟ يا در جايی هم که تخيل اش کار می کرد می گفت آهان! عجب! پس همکار سعيد امامی غير از آدم کشی لابد سند مَنَدی چيزی به دستگاه های جاسوسی غربی می داد، ولی اين چه ربطی به پزشک قانونی دارد که بخواهد بگويد چند بار داده است؟

خب طبيعی بود که اين جا من رنگ وارنگ می شدم و زبان ام بند می آمد و نمی دانستم چه جوابی بدهم. خانواده هم که از سياست سر در نمی آوَرَد چشم به دهان من دوخته بود که پاسخ اين سوالات را بشنود و سر در بياورد. بنده هم که ديگر زبان ام قاصر بود و ذهن ام کلمات بهتری پيدا نمی کرد برای تغيير دادن سمت و سوی بحث و بيرون آمدن از مخمصه ای که در آن گرفتار شده بودم به مهمان عزيزم عرض می کردم، حالا زياد مهم نيست. بفرماييد خيارتون را ميل کنيد نمک خورده آب می اندازه! بعد ديدم عجب حرف بدی زدم و وقتی خيار پوست کنده ی نمک زده را به من تعارف کرد بلانسبت ديدم نمی توانم حتی به آن نگاه کنم چه برسد بخواهم آن را بخورم! لا اله الا الله! استغفرالله! بنده ی خدا با چه اشتهايی هم خورد. اگر می دانست حاج آقا تفتازانی چه چيزها گفته بود! بگذريم.

يا همين چند روز پيش می خواستم در جايی که زن و بچه نشسته بود از سونا جکوزی بردن زندانيان توسط سردار قاسمی سخن بگويم. همان بحث شيرينی که سردار طی آن از پشت سر آقا نبودن مردم تهران سخن گفته بود.

همان جا که ايشان -که يکی از نيروهای ارزشی، با درجه ی خلوص بسيار بالا –و در تشبيه مثل اورانيوم غنی شده- به شمار می رود و با شجاعت در نزد آقا سخنوری می کند و با خواندن روضه و شعر اشک آدم را در می آورد و شهيد آوينی هم از او فيلم می سازد- خطاب به بچه های جنبش سبز نصيحت کرد "عزيزم، پسرم دخترم لجاجت نکن! والا می ری اونجا [يعنی زندان] بعد يا می برنت سونا جکوزی و اينهـــــــــــــــا، يا اينکه نمی دونم... خدا نکنه اون کارهايی که آقای کروبی گفتن... نشده اين ها... بعد می برنت اونجا بعد بيست روزه رب و روبت را اعتراف می کنی عزيزم!"

حالا گفتن سردار مسلمان يک طرف، خنده ی جماعتی که سخنان او را می شنيد و معلوم بود آب از لب و لوچه اش راه افتاده يک طرف! خدا پدر يوتوب را بيامرزد که آدم می تواند بعضی حرف ها را به جای خواندن، ببيند و بشنود، و بفهمد معنی واقعی آن حرف ها چيست و با چه لحنی بيان می شود و واکنش مخاطبان نيز چگونه است (آدم از نوشته ی خشک و خالی خيلی چيزها دستگيرش نمی شود که در فيلم می شود... بگذريم).

باری اين بخش از سخنان سردار مسلمان و انقلابی را که بيان کردم، ديدم همه در يک سکوت پر هيجان، مثل اين که دارند فيلم هاليوودی می بينند، چشم به دهان بنده دوخته اند و منتظرند بقيه اش را بشنوند! يکی از بچه ها، که زياد با فرهنگ اسلام و مسلمانی و انقلابی گری و حوادث و رويدادهای زندان های بعد از انقلاب و سونا جکوزی لاجوردی در زندان اوين آشنا نبود، از من پرسيد ببخشيد من درست متوجه نشدم، آقای کروبی مگر چه گفته و چرا بايد زندانيان را به سونا و جکوزی ببرند و مگر در سونا و جکوزی با آدم چه کار می کنند که آدم به رب و روب اش اعتراف می کند؟

حالِ مرا حتما می توانيد تصور بفرماييد. انگار در کوه، وارد گداری شده ام که نه راه پيش دارم نه راه پس و بايد هليکوپتر نجات بيايد مرا از آن جا بيرون بکشد!

انگار مطلب طولانی شد واز اصل موضوع باز ماندم. تمام اين ها را گفتم که بگويم دقيقا متوجه می شوم که سرکار خانم کروبی چرا وقتی نامه به آقای خامنه ای می نويسد و از دستگيری و مضروب شدنِ فرزندش شکايت می کند در جملاتِ:

"آنان در کنار ضرب و جرح شديد فيزيکی علی با بکارگيری سخيف ترين و زشت ترين الفاظ نسبت به فاطمه و مهدی کروبی او را تحت فشار روحی قرار دادند و در قبال اعتراض علی نسبت به آن اهانت ها و شکستن حرمت مسجد، نه تنها خشونت فيزيکی و زبانی را افزايش دادند بلکه اين مرد ۳۷ ساله را در خانه خدا تهديد به … کردند – مجازات ارتکاب آن فعل در قانون مجازات اسلامی مرگ است. خدا می داند اين جماعت وقيح با دست بازی که دارند بر سر جوانان کم سن و سال اين کشور چه آورده و می آورند. براستی که زبان و قلم از بيان وحشی گری اين قوم که اين روزها بر فرزندان اين مرز و بوم حاکم شده اند قاصر و ناتوان است..."

از سه نقطه استفاده می کند. من متوجه هستم که سرکار خانم کروبی دقيقا همان حالی را دارد که من در آن مهمانی -وقتی که می خواستم از بلايی که سر زنِ سعيد امامی آوردند سخن بگويم- داشتم؛ در آن محفل، وقتی که می خواستم از سونا جکوزی سردار قاسمی سخن بگويم داشتم. می توانم درک کنم خانم کروبی چقدر به خودش فشار آورده و رنگ به رنگ شده تا توانسته همين جملات استريل را خطاب به آقا بنويسد. بالاخره، زشت است، قبيح است، آدم خجالت می کشد. بعضی چيزها را نمی توان بر زبان آورد، بخصوص در مقابل شخص اول مملکت که مسئوليت تمام آن چه در کشورش اتفاق می افتد طبق روايات و احاديث اسلامی بر عهده ی اوست و وقتی يکی از عمالش دست به عمل زشتی می زند انگار شخص او دست به آن عمل زده است.

اما اينجا يک مشکل هست: آمد و "آقا" -مثل آن دوست محترم ما که نمی فهميد وصل کردن يعنی چی و يا آن بچه ی پرسشگری که از حکايت سونا جکوزی سر در نمی آورد- نفهميد که منظور خانم کروبی از سه نقطه چيست، آن وقت تکليف چيست؟ خيلی کارها مجازات اش مرگ است. مثلا ممکن است "آقا" فکر کند پسر سی و هفت ساله ی آقای کروبی را تهديد به قتل کرده اند. "آقا" از کجا بفهمد که منظور از سه نقطه چيست؟ شايد دچار اشتباه شود و نفهمد و به خاطر اين نفهميدن عاملان اش –از سردار بزرگ سپاه، مثل سردار قاسمی گرفته تا سربازش که دست بر سينه ی متهمه ی دستگير شده می گذارد و با او عکس يادگاری می گيرد- هم چنان به عمل شنيع سه نقطه ادامه بدهند.

آدم اين فکر ها را که می کند و راه حل درست و درمانی هم برای آن پيدا نمی کند و نمی داند چه توصيه ای مثلا به خانم کروبی بکند که ايشان مثلا چگونه بگويد و چگونه بنويسد که آقا هم بفهمد که در حدود و ثغور مملکت اسلام چه اتفاقاتی می افتد تنها می تواند سری به علامت تسليم و رضا تکان بدهد و بگويد خدايا! به خودت پناه می برم! کاری کن که آقا معنی سه نقطه را بفهمد که ما جلوی زن و بچه مجبور به بر زبان آوردن بعضی کلمات نشويم! الهی آمين!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر