۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

دو سال پيش كليه ام را فروختم ، سال قبل دسته چكم را ، خدايا امسال مرا بكش

او نصاب است . كابينت نصب ميكند . گهگاه كاري به تورش ميخورد و انجام ميدهد . سابقا كارگاهي داشته با سه كارگر . ميگذشته زندگيش در پناه كار سخت و زياد . پس از ركود مسكن و كاهش ساخت و ساز ، خرج كارگاه بيشتر از درآمدش شده است و به ناچار آنرا تخليه كرده و در حال حاضر بصورت دستمزدي و تنها كار ميكند . گاهي كار هست برايش و گاهي ماهها به انتظار يك كار مينشيند . سه بچه دارد و خودش و همسرش دهه چهل عمر را ميگذرانند .
گفت دو سال پيش كليه اش را فروخته است به هفت ميليون تومان . راضي بود كه به قيمت فروخته است . ميخواسته ماشيني بخرد تا مسافر كشي كند . هنوز از بيمارستان مرخص نشده بوده كه نيمي از پول براي اجاره عقب افتاده و ثبت نام مدرسه بچه ها تمام شده بود . با نيمه ديگرش چه ميتوانسته بكند جز گذران روزها و شبهايي كه در حسرت كار گذشته است ؟
سال پيش ، با كسي آشنا شده كه چك ميخريده است . دسته چك او را كه زماني براي كسبش ضرورت داشته ، يكجا ميخرد . سفيد و امضا شده . هر رقمي را در آن ميتوان نوشت و خرج كرد . عاقبتش ؟ زمان و امكان به فكر بر آن را ندارد . برگي چهل هزار تومان خريده است يارو و نميداند كه چقدر بدهكار شده است .
امسال را اما مانده است چه كند ؟ ارديبهشت هم ميرود به نيمه برسد و هنوز حتي يك نصب هم نداشته است . گفت اره ام را هم فروخته ام . اگر نصب داشته باشم بايد از كسي قرض كنم .
بغضي دارد كه مپرس . او يك كارگر فني ايران است . ايران ، ام القراي جهان اسلام .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر