۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

رمضان، ماه ضيافت سفره‌های خالی، بيژن صف‌سری

صحبت از امروز و ديروز که نيست، صحبت از عمر به‌باد رفته‌‌ی ما و شماست، صحبت از روزگار بی‌ريا و يک رنگی‌ست که ضيافت خدا هم رونق داشت، رمضان ماه دعا بود و صفائی ديگر داشت. صحبت از سال‌ها ئيست که دريا در غربال پوسيده نمی‌گنجيد و ماهی در ختم آب جان نمی‌داد و آدمی از علاقه به آدمی، آواز آينه را می‌فهميدچقدر حال اين ساعت از سال خوش است .خبر آوردند که باد باران خورده هم در کوچه صنوبر پوش ما آواز سر داده است که به ميهمانی خدا بايد رفت

چشمهای خواب آلود سحری، روزه گنجشکی، و فروش ثواب آن به بهای دو ريال ، ويا که خوردن دزدکی شامی کباب قبل از شنيدن شليک توپ افطار و دعای ربنا، همه ی خاطره ام از آشنايی با ماه ضيافت خدا است.
صحبت از امروز و ديروز که نيست ، صحبت از عمر به باد رفته ما و شماست ، صحبت از روزگار بی ريا و يک رنگيست که ضيافت خدا هم رونق داشت، رمضان ماه دعا بود و صفائی ديگر داشت .
صحبت از سالهائيست که دريا در غربال پوسيده نمی کنجيد و ماهی در ختم آب جان نمی داد و آدمی از علاقه به آدمی ، آواز آينه را می فهميد .
رمضان می آيد
رمضان باز هم می آيد
اما رمضان آن سال ها
رضان ديگر بود
ضيافت خدا هم
ضيافتی ديگر بود
امروز که انتر معرکه روزگار يم، ديگر هيچ ضيافتی ، حتی ضيافت خدا هم ، دلهای غمگين ما را شاد نمی کند چرا که همه زخم ها شفا می يابند الا زخم آرزوهای برآورده نشده که آدمی از سوزش اين زخم در خانه قبر هم آرام ندارد و اين حکايت مردم اين کهنه ديار است که پيوسته از سوزش زخم آرزوهای خود در رنجند و دلی خوش نيست تا در شادمانی ها حضور يابند، حتا در ضيافت خدادر ماه رمضان .
رمضان آمد، اما دير زمانی است که ديگر هيچ قرابتی با هيچ يک از ماه ها و يا فصل های خدا، احساس نمی کنيم. چرا که اگر اين قول از فلاسفه معاصر را بپذيريم که سرشت هر انسان در گروه خاطره های اوست و هويت جوامع نيز تا حد زيادی تابع خاطره های قومی آنان است، امروز در اين آب و خاک که مردم همواره زنده به خاطرات خود هستد ، ديگر هيچ روز و هفته يا ماه و سالی تداعی کننده خاطرات خوش نيستند، که روح و جسم مان با ايام بيگانه است، آنچنانکه گويی خدا هم با ما، مردم اين يلاد سر بيگانگی دارد. گويی نه دعايمان می شنود و نه استغاثه هايمان را، حال تو بگو اين ماه ، ماه ضيافت خداست والزام به حضور دراين جشن خدايی داريم، مگر نه اين است که دل خوش بايد تا حضور در شادمانی را دليلی باشد؟ يک دل خوش در سينه پر درد مردم اين سامان نشانم دهيد ، تا با همين چشمان تر و دل سوخته پای کوبان سينه ازسماع بدرانم .
اين درست که قرار مان بود هرگز آهی نکشيم تا آسمان ابری شود، اما آه در سينه مانده را چگونه پنهان بايد کرد؟
وقتی بالای آسمان ما آفتابی نيست
وقتی شب است و چاره چراغی هم نيست
بيهوده است،
از دل و عشق ودست بی بهانه گفتن
حالا به هرچه می نگريم
يا تبسم ارواح است يا تکلم اشياء
ديگر نه مناجات و نه دعای سحری
و نه نشستن بر سفره افطارورفتن به ضيافت خدا
چاره سازنيست
تنها ، هنگامی که کنار گرمی رويا سنگين می شويم
دلمان برای رمضان آن سال ها تنگ است

بيژن صف‌سری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر