۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

مذهب، علم و توده ها

دو دهه قبل، روح الله خميني سردسته تاريک انديشان حاکم بر ايران فاجعه زلزله سال 1360 در کرمان را اينگونه توضيح داد: « ما بايد بدانيم كه اين حوادث ناگوار، ابتلا و امتحاني است از طرف خداوند متعال براي مصيبت‌ديدگان در محل حوادث و براي مصيبت‌زدگان در سراسر كشور. ... به منطق قرآن ‌كريم هر چه (مصيبت ديدگان و بازماندگان) دارند و داريم از خداوند منان است و همگي امانت‌داراني هستيم كه دير يا زود امانات الهي را به صاحبش بر مي گردانيم». سال گذشته در جريان زلزله مصيب بار بم، خامنه اي و بقيه سران جمهوري اسلامي همين حرفهاي پوسيده را بر زبان آوردند. قريب به يکسال پس از زلزله بم، ده ها هزار نفر از مردم آسيا و آفريقا (در کشورهاي اندونزي، سري لانکا، هند، سومالي و...) قرباني امواج سونامي شدند. بنيادگرايان مسيحي آمريکا که امروز عنان کاخ سفيد را در دست دارند، در بيانيه هاي خود حرفهاي مشمئز کننده عصر جاهليت را تکرار کردند که، "خدا مردم آن منطقه را بخاطر گناهانشان تنبيه کرد".

تبيين انسان عصر جاهليت: "هر چه خدا مي دهد بخودش باز ميگردد"!

در روزگاران قديم، زماني که هنوز چيزي بعنوان شناخت علمي وجود نداشت و انسان اسرار زمين را کشف نکرده بود، مردم حرکات خشونت بار طبيعت را خشم زمين يا دريا مي خواندند. مي گفتند زمين لرزيد و اقيانوس شانه بالا انداخت! خداي آب ها عصباني است.

اما اين ها افکار انسان اوليه است که نادان و اسير نيروهاي طبيعت بود. انسان در مقطعي از تاريخ، مهار سرنوشت خود را از چنگال اين "خداي منان" بيرون آورد. انسان با ابزار علم جواب اين "خداي منان" بي رحم و بيمار را داد. زماني که علم سکولار شکوفا شد معماي خشم زمين و آبها حل شد. (علم سکولار علمي است که در تبيين شکل گيري زمين و کهکشان و حيات، هيچ جائي براي عامل ناموجودي بنام قدرت ماوراء الطبيعه يا خدا قائل نيست).

بي پايه بودن تفاسير مذهبي

انسانهاي عهد قديم در برابر حرکات قهري طبيعت ناتوان بودند. عجز آنان از ناداني شان سرچشمه مي گرفت. اين ناداني در آثار مدون مذهبي بخوبي منعکس است. کتب مذهبي مانند تورات، انجيل و قرآن درک نازل و غلط نويسندگان اين کتب را نشان مي دهد. مشهورترين افسانه مذهبي در باره خشم درياها، توفان نوح است که پيروان اديان ابراهيمي به آن باور دارند. داستان از اين قرار است که گويا خداوند منان 40 روز و 40 شب سيل بر سراسر کره زمين جاري کرد؛ نوح زرنگي کرد و به کمک خدا توانست خانواده اش و يک جفت از هر موجود زنده روي زمين را سوار بر کشتي خود کند و به اين ترتيب باعث ادامه حيات بشر و جانوران ديگر شود. بر مبناي اين افسانه مذهبي تمام موجودات زنده ي کره زمين همانهائي هستند که نوح سوار کشتي خود کرد! احتمالا کشتي نوح از بزرگترين کشتي هاي جنگي آمريکا نيز بزرگتر بود که توانست چنين باري را حمل کند. مرداني که "کتب آسماني" را نوشتند و اين افسانه را بافتند، قصد لاف زدن نداشتند. بلکه دنيايشان کوچک بود و مانند قورباغه اي از ته چاه به جهان مي نگريستند. آنان در قطعه کوچکي از اين کره پهناور، در گوشه اي از خاورميانه مي زيستند و دنيايشان و تعداد گياهان و حيواناتي که مي شناختند بسيار بسيار کوچک و محدود بود. آنان وسعت کره زمين، گونه گوني ميليونها و ميليونها موجود زنده آن را حتا به خيال نمي توانستند بکشند. حتا خيال و افسانه هايشان دامنه محدودي داشت در حاليکه خيال قاعدتا بايد گسترده تر از واقعيات باشد. سراسر کتاب هاي مذهبي منجمله قرآن پر از چنين افسانه هاي کودکانه است که با رشد و گسترش شعور و چشم انداز نوع بشر، بي پايه بودن آنها به اثبات رسيده است. با وجود اين، پيروان و مبلغان متعصب مذهب اصرار دارند واقعيات ژئولوژيک (زمين شناختي) را ناديده بگيرند. اما پافشاري شان بر افسانه هاي مذهبي از مرز حماقت فراتر رفته و رنگ و بوي کلاهبرداري بخود گرفته است. مثلا همين آخوندها و کشيشان و خاخام ها هرگز خانه خود را روي خط گسلهاي زلزله يا در مجاورت کوه هاي آتشفشاني بنا نمي کنند و حتما به خود و کودکانشان انواع و اقسام واکسن هاي بيماري هاي واگيردار را مي زنند. همين آيت الله هاي عظماي ايران را نگاه کنيد که چگونه هنگام ابتلا به بيماري بالکل دعاخواني را رها کرده و به زيارت حرم مطهر مدرن ترين کلينيک هاي غرب مي شتابند.

پيشرفت علوم زيست شناختي بي پايگي تمام اظهار نظرات کتب مذهبي را ثابت کرده است. ويژگي انسان اين است که در مقابل ناشناخته ها تلاش مي کند آن ها را بفهمد و تحليل کند. افسانه سازي هاي انسان قديم براي اين بود. اين بسيار طبيعي است. اما مسئله اينجاست که وقتي انسان مرحله کودکي را پشت سر نهاد، غلط بودن آن تبيين ها و تحليل ها را فهميد ولي طبقات حاکمه کماکان آنها را تکرار مي کنند و در مغز مردم فرو مي کنند. زيرا مثل بقيه تحريفات و دروغ ها، اين نيز به وسيله اي براي حفظ حاکميتشان تبديل شده است.

امروز بدون اتکاء به يافته هاي علم زمين شناسي، در روياروئي با زلزله ها و آتشفشان ها، حتا قدم از قدم هم نمي توان برداشت. بدون اتکاء به تئوري تکامل که توسط داروين و بر پايه مشاهدات تجربي تدوين شد، در زمينه مقابله با انواع ويروسها و باکتري ها خطرناک هيچ کاري نمي توان کرد. زيرا بدون علم بيولوژي تکاملي، انسان نمي تواند ساختار ژنتيکي ويروس ها را بشناسد و راه هاي مصونيت انسان در مقابل حمله آنها را پيدا کند.

کتب مذهبي پيدايش زمين و موجودات آن را کار خدا مي دانند. نوشته اند که خدا در عرض چند لحظه يا چند روز آنچه را که امروز به چشم مي بينيم "خلق" کرد. اما علم ثابت کرده است که زمين بيش از 4 ميليارد سال عمر دارد. چهره زمين طي پروسه هاي طبيعي بسيار متحرک و فعال اما بطئي شکل گرفته است. جغرافيا و نقشه و مختصات فيزيکي آن يعني قاره ها و اقيانوس ها و رشته کوه ها و دره ها همه و همه طي صدها ميليون سال و در نتيجه اين فعل و انفعالات طبيعي بطئي بوجود آمده اند. همه اينها نتيجه و حاصل پروسه هاي ژئولوژيک هستند. اين پروسه هاي ژئولوژيک کماکان ادامه دارند. يعني قاره ها حرکت مي کنند. اقيانوس ها انبساط مي يابند. کوه ها "بزرگ" مي شوند. و همه اينها آنقدر بطئي اند که به چشم نمي آيند اما قابل اندازه گيري اند. هيچ شکي براي انسان نمانده که کره زمين يک کل بسيار فعال و زنده است. مختصات و مشخصاتش مرتبا در حال تغيير و دگرديسي است. اين پروسه هاي طبيعي کاملا اثبات پذيرند. آنچه ابطال شده است افسانه هاي مذهبي غير علمي در باره زمين است. بوجود آمدن انسان جزو آخرين لحظات عمر چهار و نيم ميلياردي زمين است. با وجود اين انسان با استفاده از علم توانسته است هم عمر زمين را اندازه گيري کند و هم پروسه هاي ژئولوژيکي را که قبل از پديد آمدن انسان بر روي زمين جريان داشته است بفهمد. اکنون ما مي دانيم که زمين در طول عمر چند ميليارد ساله اش، طي پروسه هاي طبيعي بسيار بطئي، چندين بار خود را بازسازي کرده و چهره عوض کرده است. اکنون ما مي دانيم که چگونه قاره هاي مختلف از هم جدا شدند و چگونه برخي بهم چسبيدند و جغرافياي کنوني را بوجود آوردند. اکنون ما مي دانيم که سلسله جبال البرز و هيماليا و آلپ و آند و بقيه چگونه از دل زمين سر به فلک کشيدند. چگونه برخي کوه هاي عظيم فرسوده شدند و باز سر از دل زمين بيرون آوردند. اکنون ما مي دانيم که چگونه و طي چه مدت و طي چه حرکاتي آب هاي کوچک به اقيانوس هاي عظيم تبديل شدند و برخي اقيانوس ها در نتيجه بهم کشيده شدن قاره هاي کهن از بين رفتند. اکنون مي دانيم چگونه دره هاي عميق در کف اقيانوس ها شکل گرفته اند؛ چگونه زمين ترک بر مي دارد و از دل آن بخار داغ و ماگما (مواد مذاب) به روي سطح مي آيد و در همان حال که همه چيز را از بين مي برد خاک حاصلخيزي براي پديد آمدن جنگلهاي سرسبز و انبوه ايجاد مي کند. اکنون بشر مي تواند بسياري از اين پروسه ها را اندازه گيري کند. اکنون بشر مي داند که همان فرآيندها امروز هم در کارند و مرتبا کره خاکي را که زيستگاه ماست بازسازي مي کنند. هنوز سوالات بسياري است که بشر نتوانسته جواب آنها را از دل زمين بيرون بکشد، اما شک نيست که بيرون خواهد کشيد.

آگاهي به علم و پيشرفت علم، پايه هاي مذهب را سست مي کند

"انسان بايد دائما تجربه خود را جمعبندي کند و به کشف، اختراع و آفريدن و پيشرفت ادامه دهد" (مائوتسه دون – به نقل ازخبرنامه پکن شماره 13 سال 1970 ص 17)

پيشرفتهاي علمي همواره براي دستگاه ها و قدرتهاي مذهبي ناگوار بوده است؛ زيرا هر گامي که علم بجلو بر مي دارد فشاري بر گلوي مذهب مي آيد. اين حقيقت در صحنه اي از نمايشنامه گاليله اثر نمايشنامه نويس انقلابي برتولت برشت خوب نشان داده شده است. صحنه مکالمه اي است ميان گاليله و راهبي که دستيار اوست. كليسا حمله به گاليله را آغاز كرده و ايمان راهب نسبت به استاد خدشه دار شده. راهب از گاليله تمنا مي کند که كار با تلسكوپ را تقبيح کند و از فرضيه ابداعي كپرنيك مبني بر گردش زمين بدور خورشيد (يعني درست عكس پندار كليسا) دست بر دارد. ضمن بحث، راهب از اثرات آشوب آفرين اين فرضيه بر دهقانان و از جمله بر والدين خويش مي گويد: « در پس فقر آنان نوعي نظم وجود دارد، نظمي دائمي. دائما زمين را جارو كردن، دائما در باغهاي زيتون كار كردن، دائما ماليات را پرداختن .... آنان براي حمل سبدهاي پر در طول جاده سنگلاخي، براي زائيدن، و حتي براي خوردن به نيرو نيازمندند و اين نيرو را از جلوه درختاني كه هر سال سبز ميشوند، از چهره سرزنش كننده خاك كه هرگز راضي و خشنود نيست، و از كليساي كوچك و آيه هاي انجيل كه روزهاي يكشنبه بدان گوش فرا ميدهند، كسب مي كنند. به آنان گفته اند كه خداوند مورد اعتمادشان دانسته، محور نمايش تاريخي جهان قرارشان داده و با وظايف كوچك و بزرگي كه بر آنان تكليف كرده به امتحانشان مي گذارد. اگر من به آنان بگويم كه روي تكه سنگي قرار دارند كه بي وقفه در فضاي خالي و به گرد ستاره اي درجه دوم مي چرخد، آنگاه چه خواهند پنداشت؟ پس آن بردباري و پذيرفتن بدبختي ها چه سودي خواهد داشت؟ ديگر كتاب مقدس كه مصلوب شدنشان را رحيمانه توضيح داده، آرامش بخش نخواهد بود. اين دليلي خواهد شد بر اينكه كتاب مقدس پر از اشتباه است. نه! من قيافه وحشت زده آنان را مي بينم، مي بينم كه آهسته قاشق هاي خود را روي ميز مي گذارند، احساس ميكنند كه فريب خورده اند.» (1)

آنچه برشت در اين صحنه محوري بنمايش گذاشته قصه سرايي نيست. بلکه بيان اين واقعيت کليدي است که آشکار کردن حقايق علمي براي بالا بردن آگاهي توده هاي مردم بسيار مهم است. البته بخودي خود باعث کنار گذاشتن و دست کشيدن از باورهاي عقب مانده نمي شود. حتا بسياري از دانشمندان و پژوهشگران علم نيز خدا باورند. اما يکي از دستاوردهاي عظيم علم مقابله با باورهاي غلط مذهبي بوده است. در اين مورد يکي از فيزيکدانان و گيتي شناسان (کوزمولوژيست) به نام استيو واينبرگ مي گويد: « يکي از دستاوردهاي عظيم علم آن است که مذهبي شدن را براي افراد باهوش سخت کرده است. اگرچه غير ممکن نکرده اما حداقل لامذهب شدن را برايشان ممکن کرده است. از اين دستاورد نبايد دست بکشيم.» (2) حتا آگاهي اوليه نسبت به تئوري هاي پايه که شالوده تفکر علمي بشر را تشکيل مي دهند (مانند تئوري تکامل داروين، تئوري حرکت زمين، تئوري پيدايش زمين، ساختار اتم) مردم را بطور جدي به فکر فرو مي برد و باورهاي کهنه و جا افتاده و اعتقاد به دين و خدا را زير سوال مي برد. اين تئوري هاي اثبات شده بايد به بخشي از آگاهي روزمره توده هاي مردم تبديل شوند. اما از آنجا که اين تئوري هاي علمي، باورهاي سنتي مذهبي را متزلزل مي کنند (زيرا بخش بزرگي از کتب مذهبي را تبيين هاي غلط از پيدايش زمين و انسان و حرکات طبيعي زمين تشکيل مي دهد) طبقات حاکمه سدهاي محکمي در مقابل تبديل اين تئوري ها به آگاهي و دانش مشترک عموم مردم ايجاد مي کنند. در ايران اسلامي، آموزش تئوري تکامل داروين در دانشگاه ها گناه و کفر محسوب مي شود و استادان بايد با ترس و لرز آن را به دانشجويان خود بياموزند. طبقات حاکمه مستبد و مرتجع دنيا مجبورند مذهب را ترويج کنند و درک علمي از مسائل جهان و جامعه را سرکوب کنند زيرا وقتي انسان ها درک علمي از مسائل پيدا مي کنند ذهنشان کنجکاو و پرسشگر مي شود. رژيم هاي مستبد و مرتجع، دشمن ذهن کنجکاو و پرسشگرند. آنها تبعيت و بندگي مي خواهند. براي همين وقتي زلزله مي آيد مردم را به نماز خواندن و گريه کردن به درگاه خداي ناموجود تشويق مي کنند. زيرا اين آئين خم و راست شدن و ذليل نمائي، براي حکومتيان يک ملت تابع و سربزير مي سازد. بالعکس، آگاهي علمي به مردم، روحيه اميدوار و چالش گر مي دهد. برخي مي گويند مذهب براي انسان هاي درد کشيده و مصيبت ديده آرامش روحي مي آورد. اما اين نيز واقعيت ندارد. به تجربه ثابت شده که وقتي جوامع بشري در نتيجه مصيبتهاي اجتماعي (مانند قتل عام هاي سياسي و جنگ ها) يا حوادث طبيعي (مانند زلزله ها و خرابي ها) آشفته و درهم شکسته مي شوند، و مردم براي مرهم گذاشتن بر دردهاي خود بيش از پيش به مذهب روي مي آورند تبديل به ملتي خموده و تسليم مي شوند. درست مانند تسليم شدن يک معتاد در مقابل مرهم ترياک و هروئين که موقتي است و انسان را روي تسمه نقاله مرگ مي اندازد. بالعکس، علم و آگاهي علمي مردم را به منشاء اين دردها و بلايا آشنا مي کند. شناخت از سرچشمه دردها به انسان جرات و اميد حرکت براي به بند کشيدن و مهار آنها مي دهد. علم و آگاهي علمي، ذهن انسانها را تيز و فعال مي کند. بالعکس، دين آنان را خنگ و خرفت مي کند. به همين جهت طبقات حاکمه از تمام امکانات خود استفاده مي کنند تا هر چه بيشتر مذهب و هر چه کمتر علم در ميان مردم رسوخ يابد. آگاهي علمي بهترين داروي مداواي افسردگي توده هايي است که مقهور خشم طبيعت شده اند؛ درست همانطور که آگاهي انقلابي بهترين داروي مداواي افسردگي مردمي است که از نيروهاي مرتجع قدرتمند شکست خورده اند.

همان اندازه که طبقات حاکمه ارتجاعي و استثمارگر از انتشار و فراگير شدن ديدگاه ها و تئوريها و آزمون هاي علمي و ضد خرافي بيمناکند و براي جلوگيري از آن تلاش مي کنند، کمونيستهاي انقلابي پيروان پيگير دانش مي باشند، و از آن استقبال مي کنند. پيشرفت علم و آگاهي علمي براي ايدئولوژي کمونيستي مانند اکسيژن است و خود کمونيسم نيز علم است: علم انقلاب اجتماعي. ايدئولوژي يا دستگاه فکري کمونيسم، علمي است. يعني مرتبا در پراتيک بشر محک خورده، آنچه را که نادرستي اش اثبات شده کنار گذاشته، به مسائل نوين که مرتبا در حال ظهورند جواب داده و از اين راه تکامل پيدا کرده و مرتبا در حال تکامل يافتن است. رشد و گسترش علوم در تکوين درک مارکسيستي از جامعه بشري و قواي محرکه آن، بخصوص در تکامل متد ماترياليست ديالکتيکي، تاثيرات بسزائي داشته است. هنگامي که کتاب "منشاء انواع" نوشته چارلز داروين منتشر شد، کارل مارکس با هيجان و شعف فراوان از آن استقبال کرد. و بدون شک اهميت تئوري تکامل کمتر از اهميت تدوين ماهيت و کارکرد سرمايه داري توسط مارکس در کتاب کاپيتال نبود.

مذهبيون در مقابل پيشرفتهاي علمي چه مي گويند

کشورهاي اروپاي غربي زادگاه علم مدرن بودند و امروز نيز مهمترين پژوهشها و پيشرفتهاي علمي در اروپا و آمريکا انجام مي شود. اما اروپا نيز تا زماني که قدرت مذهبي يعني کليسا بر آن حاکم بود، در تاريک انديشي و جهل بسر مي برد. مذهبيون تا زماني که در قدرتند علم را سرکوب مي کنند. رژيم هاي تئوکراتيک مانند جمهوري اسلامي همين رفتار را در قبال آموزش علوم پايه اي و علوم اجتماعي و پژوهشهاي علمي و تاريخي دارند. (3)

اما مذهبيون فقط به تکرار دگمهاي خود و نفي پيشرفتهاي علمي نمي پردازند. برخي سعي مي کنند در مقابل پيشرفتهاي انکار ناپذير علم، سنگر ديگري بيابند. مثلا امروزه استدلال متعارف مذهبيون در مقابل پيشرفتهاي علمي غير قابل انکار اين است: "اما علم که هنوز همه چيز را نفهميده و همين مسئله نشان مي دهد که خدائي وجود دارد." هر آنجا که علم هنوز نتوانسته معماهاي هستي را کشف کند اينان سينه جلو مي دهند و مدعي مي شوند که "هستي آنقدر پيچيده است که فقط يک قدرت مافوق بشر مي تواند آن را بوجود آورد." وقتي علم قوانين هر پديده به ظاهر عجيب و بي قانون را کشف مي کند اينان مي گويند: "مگر نمي بينيد چه نظمي در خلقت نهفته است. اين نظم را فقط يک معمار تيزبين مي تواند بوجود آورد." علم مرتبا مرزهاي ناشناخته ها را در مي نوردد و "پيچيدگي هاي" جهان را ساده مي کند و مرتبا مجموعه عظيمي از اسناد و شواهد را در مورد کارکرد فرآيندهاي طبيعي جهان و تاريخ حيات جهان و بشر بدست مي دهد اما اينان همواره به ناشناخته ها مي چسبند و از آنها براي باورهاي مذهبي خود نيرو مي گيرند. مسير توقف ناپذير علم بخودي خود ثابت مي کند که دانش ناکامل انسان در مورد همه اين مسائل مرتبا کامل تر مي شود اما اينان دست از استدلال عاجزانه خود بر نمي دارند و مسخره تر اينکه تلاش مي کنند با تفاسير دلبخواه، شعبده بازي و تغيير و پس و پيش کردن معناي کلمات و جملات کتب ديني نشان دهند که خدا و پيغمبرانش هم قبلا اين چيزها را با رمز و راز به بشر گفته بودند!

پيشرفت علم و پديد آمدن علم اجتماع

برخي بر اين باورند که عرصه علم و عرصه دين دو حيطه مختلف اند و با استفاده از علم نمي توان ماهيت و تاريخ اديان را تجزيه و تحليل کرد. اين خود يک نظريه غير علمي است. با استفاده از همان روش هاي علمي که در پژوهش سوالات مربوط به رشته هاي علمي مانند بيولوژي تکاملي، گيتي شناسي، باستان شناسي، زبان شناسي بکار مي رود مي توان به پژوهش در تاريخ باورهاي انسان بطور کل و بطور مشخص تاريخ باورهاي ديني انسان پرداخت. در واقع آموزش اين رشته علمي بايد يکي از دروس مهم در آموزش ابتدائي و متوسطه و دانشگاهي هر جامعه مدرن باشد. کارکرد درک علمي و متدهاي علمي منحصر به حيطه هاي علوم سنتي مانند فيزيک و شيمي و غيره نيست. آردي اسکاي بريک، بيولوژيست مائوئيست، مي نويسد: « با استفاده از متد علمي مي توان به سوالات مربوط به تاريخ جامعه بشري جواب درست داد. مثلا به اين سوال که در چه مقطع از تاريخ، انسان ها فکر وجود خدا و افسانه آفرينش را خلق کردند؛ کتب مذهبي توسط انسان هاي کدام عصر و تحت کدام شرايط اجتماعي و در چه مقطعي از رشد آگاهي انسان از خود و محيطش نگاشته شدند؟ اديان باستان که در مصر و رم و يونان پا گرفتند چگونه و چرا جاي خود را به اديان کنوني دادند؟ آئين ها و باورهاي مذهبي و بکاربستن آنها در سطح فردي يا در سطح جامعه، چه نقش اجتماعي را بازي کرده اند و به چه مقاصد و برنامه هاي سياسي و اقتصادي خدمت کرده اند؟ چرا قدرتهاي حاکم برخي اديان را تشويق و رواج داده اند و برخي ديگر را سرکوب و نابود کرده اند؟ هر چند خدا و خدايان وجود مادي ندارند اما آئين ها و باورهاي مذهبي، تاثيرات مادي قابل مشاهده اي در زندگي بشر دارند. براي همين، اين مقوله هاي مذهبي را نيز بايد در معرض موشکافي پژوهش هاي علمي سيستماتيک قرار داد و از متدهاي علمي براي اينکار سود جست. بايد بشدت با اين نظريه که باور مذهبي انسان خارج از حيطه دسترسي علم قرار داد مقابله کرد. علم در مورد مذهب نظر دارد... با همان متدهاي علمي تحقيق و پژوهش که انسان اصول و مکانيسم هاي تکامل حيات بر روي کره زمين را بررسي مي کند مي تواند دگرديسي باورهاي مذهبي بشر را بررسي کند. درک مذهبي از حيات و هستي مانع مهمي در مقابل فهم واقعيات است و دگرگون ساختن آن خدمتي است به نوع بشر." (به نقل از سلسله مقالات آردي اسکاي بريک در نشريه کارگر انقلابي ارگان حزب کمونيست انقلابي آمريکا)

-----------------

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر