۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

ما و باورهاي مذهبي در بين توده ها

اين مقاله در مورد نامه يكي از رفقاست كه در آن به چگونگي برخورد به عقايد مذهبي رايج در ميان توده ها پرداخته مي شود. اگر چه ايدئولوژي اسلامي بواسطه حاكميت رژيم مذهبي بشدت ورشكسته و بي پايه شده و بحراني ايدئولوژيك گريبان طبقات حاكمه را گرفته اما كماكان نظرات و باورهاي مذهبي و ايده آليستي در سطح جامعه نفوذي انكار ناپذير دارند. اين معضل، انقلابيون كمونيست را در بسيج ايدئولوژيك ـ سياسي توده ها با مصافي ناگزير مواجه ميكند. مقاله حاضر در خدمت به اين مصاف نوشته شده و موضوع آن، چگونگي برخورد به پايه هاي اجتماعي خط ما يعني توده هاي تحتاني جامعه است كه اسير باورهاي مذهبي مي باشند. برخورد ما به آن دسته جريانات و افرادي كه مذهب را بعنوان ايدئولوژي و راه مبارزه برگزيده و اشاعه ميدهند، بدون شك متفاوت بوده و در اين مقاله نمي گنجد.

يكي از رفقا در گزارش خود به مسئله مذهب برخورد كرده و اينكه "نفوذ آن در ايران فراوان است و از پير و جوان اسير آن ميباشند و اين مشكلات عظيمي را براي ما بوجود ميآورد." اين موضوع ما را بر آن داشت كه نكاتي را در اين مورد توضيح داده و تجاربي را بررسي كنيم.

اين مسئله كه مذهب يكي از بندهاي اصلي در اسارت نگاهداشتن توده هاي ستمديده است و مضافا مشكلاتي در امر رابطه با توده ها ايجاد ميكند، كاملا صحيح ميباشد. اما آنچه نادرست است آنكه اين مشكلات "عظيم" قلمداد شوند و اين "عظمت" بخواهد مانعي در كار سياسي ما با توده هاي ستمديده (كه عقايدمذهبي در ميانشان نيز بشدت رواج دارد) شده و بجاي تلاش در فهم درست اين معضل و راه مقابله و از ميان بردنش، شدت رواج آن در ميان توده ها ما را نا اميد كند؛ و يا بشكلي ديگر و تحت توجيه "احترام به عقايد و سنتهاي مردم" و يا هراس از "ايزوله شدن" دچار راست روي شده و در مقابل آن سپر بياندازيم. معني اين حرف اين نميباشد كه رفيق نويسنده گزارش چنين مواضعي دارد، اما اينها گرايشاتي است كه در مواجهه با مذهبي بودن توده ها ميتواند در ميان انقلابيون بروز كند.

آيــا ايــن مشكل واقعــا عظيــم اسـت؟

حقيقت امر آن است كه برخي اوقات اين مشكل را ما در ذهن خود "عظيم" ميكنيم و يا فكر ميكنيم اين معضلي است كه ويژه جامعه مذهبي ايران ميباشد. اما زماني كه به فعاليت عميق و گسترده در ميان توده هاي زحمتكش (در شهر و روستا) ميپردازيم متوجه ميشويم كه آنچنان هم "عظيم" نيست و بالعكس اعتقادات مذهبي در ميان اين اقشار سست و متزلزل است. اين امر دلايل واقعي و عيني خود را دارد. مذهب با منافع طبقاتي ايندسته از مردم ـ برخلاف اقشار فوقاني جامعه ـ در تضاد آشتي ناپذير قرار دارد. بهمين دليل است كه ما بخاطر تبليغات ضد مذهبي مان در ميان توده ها ايزوله نخواهيم شد، چرا كه مذهب به مردم بي چيز كه از وضيعت فعلي خود ناراضي اند، پيروي از همين وضعيت را توصيه ميكند. قدر مسلم دشمن تلاشهاي زيادي براي استفاده از اين امر خواهد كرد. اين يك شگرد هميشگي ارتجاع بوده است و اگرچه در دوره هائي موفق ميشود كه بخشهائي از توده ها را بر سر اين موضوع تحميق كرده و يا حتي به ضديت با كمونيستها وادار كند اما به جرات ميتوان گفت كه اين معضل اصلي نبوده و نخواهد بود. بيسوادي، ناآگاهي، مذهبي بودن توده ها هيچكدام امري پايدار نيستند. اما اين ها بطور خودبخودي از بين نميرود. بايد به آن ضربه وارد آورد و اين امر نيز راه و روش خود را مي طلبد.

آيا مشـكل مذهبـي بـودن تـوده ها امـري مختص جـامعه ايـران اسـت؟ چگونه ميتــوان بـر بــاورهـاي مذهبـي بـطور عميـق ضـربـه وارد ســاخت؟

بگذاريد نگاهي به جامعه پرو بيفكنيم. حزب كمونيست پرو در جامعه و در ميان كساني پرچم كمونيسم را برافراشته كه در ارتباط با شدت و عمق مذهب در جهان شهرت دارد. درجه پرستش "مسيح مقدس"، بويژه از جانب سرخپوستان پرو، مثالي است كه ساليان دراز از افتخارات كليساي كاتوليك بوده است. از زمان برپائي جنگ خلق، فعاليت ارتجاع مذهبي در اين كشور ابعاد بيسابقه اي يافت. كليسا به وسيعترين تبليغات عليه حزب پرداخت و سلاح مذهب را براي سركوب و تحميق ايدئولوژيك توده ها بيش از پيش بكار انداخت. عليرغم اين توده ها در شمار عظيم به مخالفت با نظام حاكم برخاسته و بطور روزافزوني از حزب و جنگ تحت رهبري آن دفاع كرده و بدان پيوستند. مطبوعات امپرياليستي در اينمورد مقالاتي درج كردند. آنان نوشتند در جامعه اي كه 90 درصد مردم كاتوليك هستند "چريكهاي راه درخشان كليساي كاتوليك را به زير زمين رانده اند" و صحبت از اين كردند كه چگونه در اين كشور با وجود درجه مذهبي بودن مردم و با وجود اينكه كليساي وابسته به آمريكا در دهه گذشته بالاترين رقم تمركز كشيش و مسيونر مذهبي را پس از خود كشور آمريكا به آن اختصاص داده، با اين وصف، اين كليسا است كه با تمام دستك و دمبكش مجبور به فعاليت مخفيانه است. در همين مقالات از كشيشي نقل شد كه: مردم مي گويند "آلترناتيو چيست؟" و ادامه داد: "اين خطرناكترين چيزهاست"! به بياني يعني كه با وجود "چريكهاي راه درخشان" و جنگ جاري، ما ديگر آلترناتيو نيستيم و خطر اينجاست! اين تجربه انقلابي بهترين شاخص است كه از چه طريقي ميتوان به مذهب و اعتقادات مذهبي ضربات جدي و گسترده اي وارد ساخت.

ريشـه اعتقـادات مذهبـي در طول تـاريخ و جـامعه چـه بـوده اسـت؟

داشتن درك درست و روشن بودن بروي علل بوجود آمدن مذهب، اعتقاد به ماوراء الطبيعه و آفريده شدن خدا توسط بشر؛ و توانائي در ارتباط دادن اين موضوع با نظام طبقاتي و اينكه طبقات استثمارگر در طول تاريخ چگونه بيشترين بهره برداري را از اين مسئله كرده اند، بسيار مهم است. بارها مشاهده شده كه هنگام كار توده اي توضيح اين مسائل حتي توده هاي بسيار مذهبي را بفكر فرو برده و در جستجوي كشف حقيقت آنان را بما نزديكتر ساخته است.

بشر اوليه با سطح تفكر و شعور آنروزش، وقتي با باد، باران، تاريكي، سرما و گرماي طاقت فرسا، زلزله، آتشفشان و پديده هائي از اين قبيل روبرو ميشد، خود را حقير و ناتوان ميديد. موجودات غير قابل شمارش، روندهائي كه بي خبر ظاهر ميشدند، اتفاقات و حوادث غير منتظره و عموما مهيب، احساس ضعف (و ناتواني) در مقابل طبيعت و همچنين احساس شگفتي (و ناداني) را بر مي انگيخت. مسائل طبيعي كه بشر توانائي فهميدن آن و كنترل كردن آن را نداشت. اين مسئله پايه اعتقادات اوليه به ماوراء الطبيعه را تشكيل داد و پايه اعتقاد به اين مسئله را كه در يكجائي موجودات ـ و بعدها موجود واحدي ـ وجود دارد كه همه چيز و همه كس را تحت نظارت و كنترل خود دارد. به مرور اشكال ايدئولوژيك پرداخت شده اي تحت عنوان دين بروز يافت (در جامعه بدون طبقه) بعدها با شكل گيري جامعه طبقاتي و ظهور طبقات، اعتقاد به وجود قدرت لايزال و قدرتمندي كه بر كل كائنات حاكم است، ديگر به آن اندازه سابق بدليل ناتواني بشر در برابر "راز" هاي نيروهاي طبيعي نبود؛ بلكه بيشتر ناتواني در قبال نيروهائي بود كه جامعه و زندگي بشر را تعيين كرده و كنترل ميكنند: سران جامعه طبقاتي، طبقاتي كه قدرت سياسي را دارند و آنان تعيين ميكنند كه مردم چگونه زندگي كنند و چگونه بميرند. پيشتر از آن، تضاد بشر با طبيعت و عدم درك قانون بندي هايش و احساس ضعف و شگفتي در مقابل آن به دين پا داده بود، اينبار همراه با آن ـ و مهمتر و بيشتر از آن ـ جامعه طبقاتي و ملزوماتش خود را در قالب دين منعكس ميساخت.

تقويت ديدگاه مادي در ميان توده ها با استفاده از بيشمار پديده هائي كه طبيعت و جامعه در اختيار ما نهاده است و توانائي در ربط دادن "اسرار" طبيعت با مناسبات حاكم بر جهان، نقش مهمي در زدودن توهمات مذهبي در ميان توده ها و رها ساختن انرژي آنان دارد.

آيـا مسئله اصلي در بسيــج و ســازماندهــي تــوده هـا، خـط كشي بـر سـر مذهـب اسـت؟

واقعيت آنست كه در هيچ تجربه اي از انقلابات پيروزمند، مسئله اساسي حزب در ارتباط با بسيج توده ها در جنگ با نظام حاكم، موضوع مذهبي بودن توده ها نبوده و مبارزه براي زدودن افكار مذهبي نيز پيش شرطي براي بسيج نبوده است. اگرچه پيش گذاردن درك ماترياليستي از تاريخ، توضيح و تشريح جهان مادي با فلسفه ماترياليسم ديالكتيكي و بطور خاص پرداختن به مسئله ريشه هاي بوجود آمدن توهمات مذهبي و نقش واقعي مذهب در جامعه طبقاتي و زندگي توده ها، يكي از مسائل مهم ترويج و تبليغ پرولتاريا بوده است. درك اين مسئله مهم است كه پايه وحدت ما با توده ها بر سر خط كشي با "خدا" نميباشد. قدر مسلم تفاوتهاي كيفي ميان كساني كه اعضاي ارتش خلق هستند با كساني كه عضو حزب ميباشند، موجود است. اينكه حزب، ارتش را رهبري ميكند و ارتش سياست و خط حزب را به پيش ميبرد، بطور اتوماتيك بدين معنا نيست كه آحاد ارتش خلق نيز بايد دربست تمام اجزاء بينش كمونيستي را پذيرفته باشند؛ مثلا اينكه تمام اعضاي ارتش، لائيك (معتقد به عدم دخالت مذهب در امور دنيوي) و يا بيشتر از آن آته ايست (بي خدا) باشند. اعضاي ارتش ميليونها كارگر و دهقاني هستند كه بسياري شان داراي عقايد مذهبي اند اما با اين وصف تحت رهبري حزب براي سرنگون كردن نظام ارتجاعي حاكم مي جنگند و جنبه تعيين كننده در اين جنگ واژگوني خدايان زميني است! اين جمله شايد كمي تحريك آميز بنظر بيايد، چرا كه بخشي مهم از "نظام ارتجاعي" حاكم، مذهب و اعتقادات مذهبي است. اما همانطور كه در بالا اشاره كرديم، اين جامعه طبقاتي است كه ملزومات خود را در قالب دين بيان ميدارد و براي محو دين نيز پيش از هر چيز ميبايست پايه هاي اساسي آن ـ نظام طبقاتي و حافظين آن ـ محو گردد. اگر قرار به سرنگوني خداي آسمان باشد او نيز در همين پروسه سرنگون ميشود! ما يقينا مذهب، خدا و افسانه الهي نظم كائنات را به مبارزه مي طلبيم؛ اما اين امر، تهاجمي گسترده به مجموعه مناسبات اقتصادي و سياسي در كره خاكي را طلب ميكند. بقول ماركس: "انتقاد از دين در ذات خويش انتقاد از كره زميني است كه انعكاس مقدس آن دين است....

بدين ترتيب انتقاد از آسمان تبديل به انتقاد از كره زمين، انتقاد از دين به انتقاد از حقوق، انتقاد از الهيات به انتقاد از سياست تبديل ميگردد." كمونيستها با مردمي كه ميخواهند عليه بيعدالتي، ستم و استثمار و ....بجنگند متحد ميشوند، اگرچه كه اين مردم داراي عقايد مذهبي باشند و قدرمسلم مبارزه ايدئولوژيك خود عليه مذهب و هر ايدئولوژي ايده آليستي ديگري را نيز بايد به پيش برند.

آيــا پيــش از بــرپائـي جنـگ نمي توان بــه بــاورهـاي مذهبــي تــوده ضــربـه وارد ســاخـت؟

زماني كه ما به تبليغات عليه نظام موجود و لزوم زير و رو كردن آن مي پردازيم، بسياري توده ها ميگويند: "اين صحيح است. دنياي ظالمي است. اين وضعيت غيرقابل تحمل است و بايد همه چيز يكطور ديگر شود؛ اما، هر چه خدا بخواهد مي شود.

" به بياني توده ها ميگويند كه "ما براي اينكه خودمان در راس امور قرار بگيريم و سرنوشتمان را تعيين كنيم، ناتوان ميباشيم.

" ما بهنگام كار توده اي بارها با اين مسئله مواجه گشته ايم. توده اي كه بما سمپاتي داشت، در عينحال داراي عقايد شديد مذهبي بود، پس از كشمكشهاي بسيار و قهر و آشتي هاي متعدد بالاخره روزي تن به اين داد كه براي بحث بر سر اين موضوع خود پا پيش گذارد. مشرك بودن ما هميشه او را آزار ميداد و هرگاه هنگام بحث پاي "خدا" بوسط كشيده ميشد، او گوشهاي خود را ميگرفت تا حرفهاي كفر آميز را نشنود (و تاثير نگيرد) بعدها تصميم گرفت با ما قهر كند. اما در كنار اين مسئله انقلابي بودن ما، خواست و هدف ما براي از ميان بردن ظلم و ستم و فهم بيشتر اين مسئله از جانب وي كه ما "هر چه هم كه باشيم" داريم براي رهائي طبقه او مبارزه ميكنيم و غيره، زير بناي آشتي هاي او (يعني وحدت او را با ما) تشكيل داده و دوباره به سمت ما باز ميگشت. بهر حال او روزي گله مند بحثي را آغاز كرد مبني بر اينكه:"حرف شما اين است كه هر كسي خدا را قبول داشته باشد نمي تواند انقلابي باشد. من خودم خيلي انقلاب را دوست دارم و ميخواهم مبارزه كنم اما خدا را هم بسيار دوست دارم و در ضمن معتقدم رهائي بدون او ممكن نيست و اين اوست كه ميتواند رهبر ما باشد و غيره. مضافا من با 90 درصد حرفهاي شما موافقم و با 10 در صد كه عليه خدا ميگوئيد مخالفم. " رفيقي به او پاسخي اينچنين داد: "يكم اينكه ما معتقديم شمار عظيمي از توده ها خواست انقلاب را دارند و در عين اينكه مذهبي ميباشند به مبارزه انقلابي نيز پيوسته و جانفشاني هاي فراواني هم ميكنند. دوم اينكه همان 90 درصد به اندازه كافي خوب و قبول هست كه بتواند ما را با يكديگر در جهت عوض كردن دنياي كنوني متحدين قدرتمندي كند و معيار اساسي ما با تو آن 90 درصد است و آن 10 درصد هم در جريان اين مبارزه به مرور از ميان خواهد رفت. اما با اين وصف ما يك سوال از تو داريم و ميخواهيم صادقانه پاسخ دهي. آيا اين اعتقاد تو به "خدا" و نظم ساخته شده توسط او تاثير در فعاليت تا به آخر تو براي انقلاب نميگذارد؟ آيا براي اينكه تو بتواني با تمام قوا و بالاترين حد راديكاليسم وارد انقلاب شوي، سد ايجاد نميكند؟ آيا هيچوقت نشده در مقابل فشارهاي زندگي ات و نيازي كه به انقلاب كردن داري و از طرف ديگر مشكلات و سختي هاي راه و پرقدرت بودن دشمنان، بخود گفته باشي كه: بالاخره سرنوشت عالم را كس ديگري تعيين كرده است. من هركاري هم بكنم نميتوانم خارج از اراده و خواست مقدر آن كس فراتر بروم و غيره؛ و نتيجتا به اين موضع رسيده باشي كه: بگذار هر چه قرارست بشود، بشود؟" دوست ما در مقابل اين سوال بفكر فرو رفت و سپس گفت، "دقيقا همين هست كه ميگوئيد و من بارها به مسئله اينگونه برخورد كرده ام. من هر بار كه ظلم و ستمهاي بيشمار اطراف خودم را ميبينم و فقر و بينوائي مردم را و در عينحال حرفهاي شما را بخاطر ميآورم كه براي از ميان بردن اينهمه رنجها چه مايه اي بايد گذاشت، با چه دشمنان جور و واجوري بايد جنگيد و غيره، آنگاه پيش خودم ميگويم: خيلي سخت است! از عهده ما خارج است! بالاخره خدا مقدر كرده و در روز قيامت ما سهم خود را ميگيريم! من ميدانم كه اين پاسخي از سر ناتواني است، اما من در برابر اين ناتواني احتياج دارم كه خود را اينطوري تسكين دهم"گفتگو با او به درازا كشيد. رفيق ما به بحث در اينمورد پرداخت كه چگونه تمام ثروت جهان بدست طبقه او توليد ميشود. از زندگي خود آن توده برايش مثال آورد. بزبان ساده اين مسئله را تشريح كرد كه چگونه دانش بشر و كشفيات و تئوريهاي دانشمندان بسيار باسواد نيز محصول كار و فعاليت توليدي است كه توده هاي كاركن امثال او صورت ميدهند و بدين طريق مصالح براي كشفيات، اختراعات و ... را در اختيار دانشمندان قرار ميدهند. بحث بر سر اين شد كه چگونه مردم تحصيل كرده و روشنفكر، دانششان را مديون كار و تلاش كارگران و دهقانان هستند. بهمان ترتيب كه نان شبشان را، پوشاكي كه بر كرده اند و چارديواري اي كه زيرش بسر ميبرند. تجارب انقلابي براي او مطرح شد. اينكه ميليونها انسان زحمتكش مانند او در چين انقلابي توانستند خود را از شر اينهمه فلاكت، جهل و ستم خلاص كنند. توده هائي كه تا پيش از آن آدم هم حساب نميشدند دمار از روزگار قدرتهاي ارتجاعي درآوردند، اربابان سرنوشت خودشان شدند و جامعه نوين را سازمان دادند. مثالهائي از پرو آورده شد و وضعيت آن جامعه و زندگاني مردم در آنجا و اينكه امروزه چطور بخش مهمي از اين "مردم جاهل و بيسواد" حاكم بر سرنوشت خود شدند. مثال از شوروي سوسياليستي آورده شد و اينكه چطوري مردم آن كشور توانستند محاصره دهها كشور قدرتمند امپرياليستي را درهم بشكنند و پيروز شوند و ...

از اين مثالها دو نتيجه گيري گرفته ميشد. يكم اينكه توده ها ناتوان نيستند، بلكه تواناترين ميباشند و زماني كه به منافع طبقاتي خويش آگاه ميشوند اين توانائي بالقوه، بالفعل شده و تاريخ را ميسازد و دوم اينكه: در تمام اين موارد هيچ رد پائي از خدا ديده نميشود! و اگر توده ها ميخواستند دل به "رهبري خدا" ببندند و به حرف نمايندگان خدا بروي زمين گوش فرا دهند (چه در لباس روحانيت و چه هيئت هاي حاكمه شان) آنوقت طبعا نمي توانستند دست به چنين كارهائي بزنند و وضعيتشان مانند سابق باقي ميماند.

اين بحث در اينجا به پايان رسيد. اما برخورد او در فرداي اين بحث بسيار ديدني بود. او به ديدار ما آمد ـ اينبار با كمي التهاب ـ و به محض اينكه نشست پرسيد: "كمونيسم چيست؟ شما چطوري اين چيزها را ياد گرفتيد؟ شما چگونه داخل تشكيلات شديد؟" (ناگفته نماند كه ما پيش از بحث فوق در حين كار با اين توده بر سر كمونيسم، حزب و مسائلي از ايندست نيز صحبتهائي كرده بوديم، اما هربار كه بحث به خدا كشيده بود، او گارد ميگرفت) قصد ما اين نيست كه بگوئيم با اين بحث ما با يك متقاضي عضويت روبرو شديم! قدر مسلم اين كاري بسيار بيشتر را مي طلبد. اما ميتوانيم بگوئيم كه ما بر باورهاي مذهبي دوستمان ضربه وارد آورديم، حداقل در اين زمينه كه گويا "توده ها بيكاره اند و خدا همه كاره. " تبليغ چنين ايده اي براي اين توده به تحكيم رابطه ما خدمت كرد، "حرمت" موضعگيري عليه خدا را نزد او شكست و او را آماده گوش كردن به بحثهاي بيشتر در هر زمينه ـ منجمله بحثهاي ضد خدا ـ كرد. بعدا ديگر هيچگاه در بحثهايش "ضعف" و "ناتواني" مردم را فرموله نميكرد و بالعكس، همواره بر مبناي مشاهدات روزمره اش، تلاش داشت كه مثالهائي مبني بر پرقدرت بودن مردم، مقاومت سرسختانه شان و غيره بياورد. او هنوز هم يك فرد مذهبي است. اما ميخواهيم يك مقايسه اي بكنيم و تاكيد كنيم كه در ابتداي كار و ارتباط گيري با او حقيقتا بخاطر اين مسئله ما مشكل داشتيم و گاهي مجبور بوديم اين مسئله را بنوعي درنظر بگيريم بدينصورت كه در صحبتها زياد به پر و پاي "خدايش" نپيچيم! بعدها در تجربه و عمل دريافتيم كه براي زدودن توهمات مذهبي، هيچ لزومي ندارد كه حتما در ابتدا از "شخص خدا" شروع كنيم و اينكه موجود نيست و دروغ است و غيره. اين "موجود نبودن" را به صدها طريق و از دهها كانال و در جريان رشته بحثهاي مختلف ـ بدون اينكه حتي نقطه عزيمت و يا مسئله عمده مباحث اثبات اين موضوع باشد ـ ميتوان به توده ثابت كرد. مثلا در همين بحث پيش گفته، نقطه تمركز بحث ما نشان دادن توانائي و قدرت توده ها بود. طبيعتا يك چنين بحثي، بيكاره بودن خدا را نيز نشان ميدهد!

ما بايد قادر باشيم كه مداوما ديدگاه مادي از جامعه و طبيعت را در ميان توده ها تقويت كنيم. زماني كه ما در ميان توده هاي پايه اجتماعي فعاليت ميكنيم، در عين حال در محاصره افكار شديدا مذهبي و خرافاتي نيز هستيم. همين توده ها كه ميتوانند و بايد اعضاي حزب كمونيست و ارتش انقلابي بشوند. ما بطور خاص به اين مسئله چگونه برخورد ميكنيم؟ خب! زماني ميرسد كه توده ها متوجه ميشوند ما نماز نمي خوانيم و روزه نمي گيريم. اين مسئله ممكن است برخي مذهبي ترها را آزرده سازد. اما تا اينجاي مسئله زياد مشكل آفرين نيست. مشكل آنجائي پديدار ميشود كه توده ها مي فهمند ما مي گوئيم خدائي وجود ندارد. توجه كنيم كه داريم از توده هائي صحبت ميكنيم كه با ما در ارتباط هستند و ما را بمثابه انقلابيوني كه براي خاطر رهائي آنان زندگي و كار ميكنيم مي شناسند. رگبار سوالات آغاز ميشود، در گوشي از اينكه ما كيستيم بحث ميشود و بالاخره كسي پا پيش ميگذارد و ميپرسد: "آيا صحيح است كه شما خدا را قبول نداريد؟" ما پاسخ ميدهيم كه "صحيح است. ما به هيچكس و ناكسي سجده نميكنيم. " معمولا اولين عكس العمل، طرح اين سوال است؟ "ترا چه كسي بدنيا آورده است؟ اين دنيا را چه كسي ساخته است و ...؟" ما بطور علمي و بزبان خيلي ساده به تشريح اين ماجرا مي پردازيم. "راز آفرينش" را از آن هاله "جاودانه" و سحرآميزش بيرون ميكشيم و با استفاده از زندگي و تجارب خود توده حقيقت داستان را در مقابلش عريان ميكنيم. زندگي مادي بيشمار مثال را براي تشريح موضوع در اختيار ما قرار داده است. اين موضوعات بقدري حقيقي اند كه در دل توده جا باز ميكنند. داستان توليد نسل بشر (و ديگر حيوانات) را توضيح ميدهيم و بطلان اين جمله ورد زبان همه را كه "خدا خواست بچه بدهد يا ندهد"، "خدا خواست كه پسر باشد يا دختر" و غيره را ثابت ميكنيم. هميشه استفاده از تجارب خود توده روش بسيار خوبي براي توضيح مسائل است. داستان خدا و نظم لايتغيير طبيعت را ميتوان براي يك دهقان با استفاده از تجارب خودش در ارتباط با كار توليدي كه درگيرش ميباشد توضيح داد. اينكه داستان باريدن يا نباريدن باران چيست و چرا برخي مناطق آب فراوان است و برخي مناطق خشك است و چطور ميتوان مناطق خشك را آبياري كرد و چگونه بشر چنين فعاليتهائي را تا بحال انجام داده و با اين توضيحات نشان ميدهيم كه چرا هيچ نظم غيرقابل گريزي در پشت تمام اين ماجراها نخوابيده و تنها رازي كه موجود است، "راز" حاكميت استثمارگران است. توضيح علل جاري گشتن سيلهاي خانمان برانداز براي يك دهقان فقير بنگلادشي كار چندان مشكلي نيست و اينكه علل خشم طبيعت در اين منطقه چه ميباشد و چرا در اين رابطه مناسبات طبقاتي حاكم بر جهان و بر بنگلادش نقش تعيين كننده را بازي ميكنند. چرا در چين توانستند عظيمترين رودخانه ها را مهار ساخته و اين امر تنها زماني ميسر شد كه چين انقلابي شده و خدايان واقعي واژگون گشتند. ما بايد قادر باشيم در عين توضيح علل اينگونه وقايع، بحثمان شكل آموزش آكادميكي در مورد امور طبيعي را بخود نگرفته و بتوانيم ربط كليه اين مسائل را به نظام ارتجاعي حاكم و در عين حال بندهائي كه وجود تفكرات مذهبي در راه مبارزه انقلابي بوجود ميآورد را براي توده ها تشريح نمائيم.

يك دهقان فقير، كه داراي عقايد مذهبي است، زماني كه محصول خوبي ببار ميآورد ميگويد "خدا خواست" ؛ بهمين ترتيب زماني كه محصولش بدليل كم آبي، بذر بد، عدم بارش باران، طوفان سخت، جاري شدن سيل و غيره خراب ميشود باز ميگويد "خدا خواست"! بايد از او پرسيد: "مگر اين خداي تو ديوانه است؟ مگر اينهمه رنج و بينوائي ترا نمي بيند؟ چرا كاري نمي كند كه هميشه محصول تو خوب باشد؟ تازه اين چه خدائي است كه هميشه كاري ميكند كه محصولات مزرعه دولتي يا باغ فلان مالك بزرگ خوب از آب در بيايد و مال تو نه؟ چرا حتي زماني كه باران نمي بارد، چيزي از آنان كم نميشود، اما تو اينطور به خاك سياه مي افتي؟ پس حتي اگر قبول كنيم كه خدائي موجود است چون هميشه در سمت اربابان بوده و هست، او نيز بايد بزير كشيده شود" به اين بحث معمولا دو جور پاسخ مي دهند: 1 ـ واي! استغفرالله! 2 ـ راست ميگوئي! اين يكي را هم بايد انداخت!

آن چه نيازي است كه يك زحمتكش را وادار ميكند كه تمام دسترنج يكروز ـ و گاه يكماه ـ خود را گاهي مواقع به دعا نويس بپردازد تا بلكه فرجي حاصل شده و فرزندش شفا يابد يا مشكلش حل شود؟ او بارها و بارها همين طريق را رفته و خيري نديده است. اما باز چنين ميكند چرا كه نيازمند آنست كه بجائي، به چيزي اميد ببندد. انسان بمثابه يك موجود باشعور بدين اميدواري شديدا نيازمند است. اكثريت توده ستمديده چشم اميد خود را به بالاي جامعه ـ طبقات حاكمه ـ نمي دوزند. آنها بطور تجربي و نسل اندر نسل اينرا حس كرده اند كه خيري از اين بالا بدانان نخواهد رسيد. از اينرو چشمان خود را به چيزي "بالاتر" ميدوزند: به خدائي در آسمانها. آنان قبول كرده اند ـ و به آنان طي تمام تاريخ جامعه طبقاتي قبولانده اند ـ كه بهتر است نگاه خود را بدانجا دوخته و اگر آرزوئي دارند از خدا بخواهند و رهائي را فقط در دنيائي ديگر آرزو كنند، خوابش را ببينند و اينگونه آرامش بيابند. زماني كه ماركس گفت: "مذهب افيون توده هاست" بروي همين مسئله تاكيد ميگذاشت. مسلما در دنياي نوين آينده، دنياي عاري از ستم و استثمار، دنيائي كه توده خود مي بيند و احساس ميكند كه چگونه با دستان پر توان اوست كه همه چيز ساخته ميشود و خود حاكم بر سرنوشت خويش است، ديگر كسي نياز ندارد كه نگاه خود را به ماوراء الطبيعه بدوزد، اما در دنياي پر از نوميدي كنوني چنين نيازي داراي زمينه مادي بسيار قدرتمندي است.

رفيقي ميگفت: "هنگامي كه در مقابل چشمان حيرت زده و پر از نگراني يكي از توده هائي كه با او كار ميكردم، قرآن را بر زمين گذاشتم ـ بدون انجام احترامات لازمه در اينمورد ـ و به ورق زدن و توضيح مزخرفات آن پرداختم، او پس از مدتي گفت: واقعا هيچ اتفاقي نيفتاد! زماني كه در توضيح علل بيماري پدرش به يك كتاب پزشكي رجوع كردم، او بي اختيار گفت: مثل اينكه اين كتاب تو مفيدتر از قرآن خواني و دعا و نذر كردن است! و زماني كه به تشريح "راز" كهكشان و توضيح تاريخ واقعي ساختمان جهان مادي پرداختم، چند نفري كه سراپا گوش بودند پرسيدند: پس چطور همه طور ديگري اين ماجرا را نقل ميكنند؟ چطور كتابهائي كه تو مي خواني و اينها را از توي آنها ياد گرفته اي، غير از آن چيزي است كه ما شنيده ايم؟ وقتي فرق عقايد ما با عقايد و خرافات حاكم و منافع آخوندها را در اين ميان تشريح كردم، كسي از ميان جمع گفت: دقيقا همينطور است كه تو ميگوئي! و ديگري با ترديد اظهار داشت: شايد موضوع همين است كه تو ميگوئي. اما انسان ناتوان است و لازم است كه خود را بجائي بند كند، بكسي دل ببندد و به او اميد داشته باشد؛ آن جا، دنياي پس از مرگ و آن كس خداست.

رفيق آواكيان صدر حزب كمونيست انقلابي آمريكا، تجربه اي را در اين زمينه نقل ميكند. او ميگويد: "موقعي كه چين هنوز انقلابي بود بدانجا سفر كردم. در يك متينگ با گروهي از كارگران جوان در يك كارخانه، كارگري برايم ماجرائي را نقل كرد. او گفت: مادر بزرگ من توسط ميسيونرهاي كاتوليك در روزهاي قديم، زماني كه چين تحت سلطه قدرتهاي امپرياليستي بود، مسيحي شد. پس از انقلاب پيروزمند در سال 1949 و ساختمان جامعه نوين سوسياليستي، هنوز مادر بزرگ من بطور مرتب به كليسا ميرفت. ولي بعد، پس از چند سال، او فقط گاهگداري ميرفت؛ و پس از چند سال ديگر او فقط عيد كريسمس و عيد پاك را به كليسا رفت. و بالاخره او ديگر هيچوقت نرفت. وقتي من از مادر بزرگم خواستم كه علت اين مسئله را برايم توضيح دهد، او جواب داد: خب! تمام آن چيزهائي كه من برايش عبادت ميكردم به حقيقت پيوست، اما نه از طريق "كمكهاي خدا" بلكه از طريق انقلاب و سوسياليسم!"

بسياري اوقات مسئله مذهب و خدا را ميتوان از زاويه عملكرد اجتماعي آن براي توده توضيح داد و نتايج خوبي دارد. رفيقي ميگفت: "مدتها بود كه منتظر بودم فرصتي پيش آيد و با يكي از توده هائي كه با او تماس داشتم وارد بحث بر سر مذهب شوم. ويژگي اين توده از اين قرار بود: زني بود مسن، بيسواد، بسيار مذهبي و از تحتاني ترين اقشار جامعه. بالاخره اين فرصت دست داد. روزي او از من پرس و جو كرد كه چرا نماز نمي خواني؟ سعي كردم از زاويه تشريح عملكرد اجتماعي مذهب، در دنياي واقعي، مسئله را باز كنم. از جمهوري اسلامي و سرانش شروع كردم. به او گفتم وقتي جمهوري اسلامي از اجراي دقيق و نعل به نعل قوانين الهي صحبت مي كند، دروغ نمي گويد. جنايات عظيمشان زير نام خدا و تحت پرچم محمد و قرآن انجام مي شود. هزاران انسان انقلابي را تحت نام خدا "مهدورالدم" مي خوانند و به قتل مي رسانند؛ بنام قرآن مالكيت سرمايه داران و فئودالها را محترم مي شمرند و شيره جان ما را مي مكند؛ بيشترين ستمها را طبق نص صريح قرآن به زنان اين جامعه تحميل مي كنند؛ و دهها مثال ديگر كه همه ما ميدانيم. اين گفتگو براي آن زن بسيار گيرا و قابل فهم بود و زمينه مساعدي براي آژيتاسيون در اين زمينه و همچنين عرصه هاي ديگر را فراهم ساخت. نه به اين بمعنا كه او ضد خدا و مذهب شد، بلكه به اين معنا كه حداقل بخوبي درك كرد چرا من ضد آن هستم. پس از آن او ديگر هيچگاه سر نماز نخواندنم پاپيچ نشد و هرگاه كه ديگران مي پرسيدند او خود پيشقدم ميشد و توضيحات مرا ميداد. نكته قابل ذكر آنكه در بدو آشنائي با او بحث درمورد مذهب و موضعگيري عليه آن، بسيار مشكل بنظر ميآمد و آنچه در ابتدا بچشم ميخورد اين بود كه او در اين زمينه كاملا غيرقابل نفوذ است. اما ويژگي هايش حكم ميكرد كه در برقراري مناسبات و تحكيم آن با او كوشش كنيم. زماني كه "نفوذ ناپذيري" او را در ارتباط با مذهب ملاحظه كرديم، تاثيري در اين تلاش نگذاشت. حتي با او در مورد مراسم مذهبي هم بحث كردم؛ سابقه و علل برپائي چنين مراسمي و دروغ و فريب نهفته در حرفهاي گردانندگان آن را توضيح دادم. علل واقعي دردهاي او و اينكه راه حل واقعي و تنها راه چه ميباشد و چرا راههاي ديگر فقط به تداوم رنجها مي انجامد را بيان كردم. نمي شود گفت در اين امر كاملا موفق بوديم، بدين معنا كه از آن به بعد زن مورد نظر ديگر چنين باورهائي نداشت (چنين انتظاري را نيز نداشتيم) اما ما هربار خراشي به اعتقادات او وارد ميساختيم و آشكارا ميديديم كه تا چه حد اين معتقدات "جان سخت" شل و متزلزل است؛ و همچنين كافر بودن ما در مقابل تلاشي كه براي باز كردن چشم او بروي حقيقت ميكنيم، دشمنان طبقاتي اش را ميشناسيم و ميدانيم كه چطور ميتوان بر آنان غلبه كرد و غيره، تا چه حد براي او بي اهميت است.

افشاگري از عوامفريبهاي طبقات حاكم در ارتباط با مسئله مذهب و زاهد نمائي شان بويژه در دوره هائي كه آنها نياز به بسيج هرچه بيشتر توده ها دارند نيز گيرا، قابل درك و موثر است. بطور مثال رسانه هاي گروهي در دوره جنگ آمريكا عليه عراق در كنار ساير تبليغات، خبر از عبادت و نيايش بوش و صدام حسين و طلب كمك از خدا براي پيروزي در آن جنگ ميدادند. اينكه چقدر آنها "مومن" هستند موضوع بحث ما نيست (بسياري شان نيستند؛ اما كاملا به اين مسئله وقوف دارند كه مذهب يكي از ستونهاي مهم حفظ حاكميت طبقاتي شان است و بدين جهت با چنگ و دندان به آن مي چسبند و رواجش ميدهند.) بهرحال ما در آندوره حول اين مطلب نيز افشاگري كرديم و در برابر توده ها اين سوال را گذاشتيم كه: "بنظر شما خدا حرف كدامشان را گوش خواهد كرد؟ به كدامشان كمك خواهد كرد؟ آنچه مسلم است اينكه امكان ندارد خواسته هر دو را پاسخ دهد و..." پس از پايان جنگ و شكست عراق بحث را در اين زمينه دنبال كرديم و گفتيم: "خدا به آمريكا، به بزرگترين دشمن مردم تمام دنيا، كمك كرد!!" طبعا پذيرش اين موضع براي توده ها مشكل بود. اما بهر حال همه مجبور شدند موقتا نقش خدا را در اين ميانه فراموش كنند و بروي زمين بيايند. آنان شروع كردند به شمردن تعداد بمب افكنهاي آمريكا، ائتلاف بزرگي كه حول آمريكا شكل گرفته بود، كوچك بودن عراق و مسائلي از اين قبيل. پيشروترها ـ اگرچه مذهبي ـ بر اساس آموزشي كه ديده بودند، دلايل شكست عراق را بدرستي توضيح ميدادند و اينكه عراق محكوم به شكست نبود و در صورتي كه حاكميتش انقلابي بود، فلان طور مي جنگيد و بهمان كار را ميكرد و ... ميتوانست آمريكا را شكست دهد. بهرحال در اين سلسله مباحث، اگرچه هدف عمده افشاگري از خدا نبود، اما تا حدودي خدا نيز افشا شد. به اين تفكر كه "خدا در همه چيز دست دارد و سمت فقرا را ميگيرد"، ضربه وارد آمد و معلوم گشت كه حداقل در اين جنگ كاملا بيكاره بوده است!

تبليغ و ترويج در مورد مذهب و روشن كردن اين مسئله براي توده هاي پايه اجتماعي كه نقش مذهب در زندگي واقعي چه ميباشد و در طول تاريخ جوامع طبقاتي چه بوده، كاري است كه كمونيستها بايد انجام دهند. اما در عينحال و اساسي تر از آن، اينرا هيچگاه نبايد از خاطر دور داشت كه رهائي توده ها از شر هر آنچه متعلق به جامعه كهنه است (منجمله مذهب) ميتواند و بايد از طريق عمل آگاهانه و داوطلبانه شان صورت گيرد: انقلاب! زماني كه نظم حاكم شروع به شكستن ميكند، زماني كه طلايه هاي انقلاب و بپاخيزي توده ها نمايان ميشود، زماني كه جوانه هاي جامعه آينده با دستان خود توده ها قد ميكشد، آنوقت بسياري توهمات مذهبي نيز همراه با ديگر مظاهر جامعه كهن بدور افكنده ميشود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر