۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

احمدي‌نژاد؛ استاد ارائه آمارهاي عجيب كه ربطي به واقعيت ندارد

جلد كتاب اسكات پيترسون
 اسكات پيترسون، خبرنگار كريستين سانس مانيتور در خاورميانه كتاب جديدي با عنوان «در ميان شمشيرها، ايران، سفري فراسوي سرخط رسانه ها،» (۱) در مورد ايران، منتشر كرده است.

آقاي پيترسون با راديو فردا در مورد كتابش، جنگ ايران و عراق، گفت‌وگوهاي مطبوعاتي احمدي‌نژاد و سخنراني باراك اوباما در سازمان ملل سخن گفته است.

عنوان كتاب شما «در ميان شمشيرها» است. چرا اين عنوان را انتخاب كرديد؟

اسكات پيترسون: اولين بار سال‌ها پيش با اين عنوان در گورستاني در جنوب تهران در بهشت زهرا برخورد كردم. پوسترهايي بود در يادبود شهداي جنگ ايران و عراق؛ جنگي كه براي اقشار مختلف جامعه ايراني جنگ مقاومت بود.

البته حكومت وقت (اين همزمان بود با نخستين سال‌هاي استقرار جمهوري اسلامي) اين واقعه را به عنوان نمونه‌اي امروزي از روايت شيعه داستان امام حسين خواند كه در ۶۸۰ ميلادي در دشت كربلا روي داد. داستان اين مقاومت امام حسين را به يك نماد شهداي عصر خود بدل كرد. اين داستان شهادت ادامه مي‌يابد. اين رويداد يك واقعه نمونه بود كه مدلي دست كم عقيدتي براي ايران جديد در همه سطوح شده بود. داستان از اين قرار است كه امام حسين و ۷۲ تن از پيروان او در محاصره ده‌ها هزار نيروي دشمني نيرومند گرفتار شده بودند.

ترديدي نبود كه سرنوشت آنها كشته شدن بود. روشن بود كه دست كم نبرد را مي‌باختند. بنا به احاديث، امام حسين گفت، اگر دين محمد تنها با كشته شدن من زنده خواهد ماند، پس اي شمشيرها مرا محاصره كنيد! او زره از تن برگرفت و كاري كرد كه به روشني نشان مي‌داد خود را براي شهادت آماده مي‌كند. در آن لحظه او به سرور شهيدان بدل شد.

اين داستان همه ساله در ايران و ديگر سرزمين‌هاي شيعي به صورت نمايش به صحنه مي‌رود و نماد يك مقاومت عليه دشمني زورمندتر و نبردي در راه دين و ايمان راسخ است، و اين چيزي است كه هنوز در جامعه ايران و دست كم در ميان باورمندان پژواك دارد. عنوان كتاب من از اينجا آمده است.
اين روزها همزمان است با سي‌امين سالگرد جنگ ايران و عراق، شما در آن سال‌ها به ايران رفت و آمد داشتيد و همچنين به خاورميانه كه در آنجا رئيس دفتر خبري كريستين ساينس مانيتور بوديد. در آن روزها ايرانيان بر اين باور بودند كه رسانه‌هاي غربي در پوشش خبري خود از جنگ ايران و عراق به ويژه در ماجراي بمباران‌هاي شيميايي عراق عليه ايران بي‌طرف نبودند و جانب انصاف را رعايت نكردند. آيا شما از آن روزها چيزي به خاطر داريد؟
من فكر مي‌كنم مشكل اينجاست كه اطلاعات بسياري در آن روزها پنهان ماند. در نيمه‌هاي جنگ ايران و عراق هنوز كسي نمي‌دانست كه آمريكا تا چه ميزان به عراق ياري مي‌رساند. نه تنها آمريكا بلكه ديگر كشورهاي اروپايي.

در سال‌هاي پس از جنگ بود كه در سايه خبرها و گزارش‌ها و تلاش‌هاي روزنامه‌نگاران پيگير و كتاب‌هايي كه منتشر شد، ما در غرب تصوير روشن‌تر و فهم بهتري از ميزان كمك‌هاي آمريكا به دست آورديم. البته بسياري از اين اطلاعات در سطح محرمانه بود و اين شمار قربانيان در سوي ايران را بالاتر برد.

به سخن ديگر، آمريكا اطلاعاتي را از محل و موقعيت نيروهاي مستقر ايران و به ويژه سپاه پاسداران و چيزهايي مانند آن در اختيار عراق مي‌گذاشت كه مي‌توانست مورد استفاده هدف‌هاي شيميايي قرار گيرد. چون آنها آمادگي چنين حمله‌هايي را نداشتند. به اين دليل شمار تلفات ايرانيان بسيار بالاتر از رقمي رفت كه بدون كمك آمريكا ممكن نبود. البته گرچه گزارشگران غربي و بسياري افراد در جهان غرب از اين اتفاقاتي كه در دهه ۸۰ مي گذشت، بي‌خبر بودند، به باور من ايرانيان بي‌گمان مي‌دانستند كه آمريكا چنين كمك‌هايي به عراق مي‌كند.

به همين دليل اين مسئله سبب شد كه در جريان جنگ اتهامات بسياري متوجه عراق و غرب شود و اين همان اتهاماتي است كه امروز هم بر عليه آمريكا و متحدان اروپايي‌اش به كار مي‌رود. در دهه هشتاد جمهوري اسلامي نه تنها از جانب نيروهاي نظامي عراق احساس خطر مي‌كرد كه خود را در معارضه‌اي همزمان با همه جهان مي‌ديد.
به عنوان يك  روزنامه‌نگار سياسي، آيا شما بر اين عقيده هستيد كه جمهوري اسلامي همچون سه دهه اخير مي‌خواهد كشور را در يك حالت اضطراري نگاه دارد و جنگ را به عنوان تهديدي بالقوه بالاي سر حفظ كند؟ اين احساس تا چه ميزان با واقعيت همخواني دارد و به باور شما آيا اين تنها يك ترفند تبليغي است يا ابزاري براي پوشاندن شكست هاي داخلي حكومت؟
به گمان من مجموعه‌اي از همه اينهاست. گرچه بنياد واقعيت ندارد، اما در منطق رژيم وسيله‌اي است براي حفظ يك تقرير كه مي‌كوشد نشان دهد ايران همواره در خطر است، كه در مقام يك رژيم انقلابي، كه در مقام يك حكومت انقلابي ايران تافته جدا بافته است، كه در جنگي نيك به ستيز عليه زشتي و بيدادگري كمر همت بسته است. بيدادگري نه تنها در ايران و منطقه كه در سراسر جهان.

اين سخني است كه آقاي احمدي‌نژاد به كار مي‌برد هنگامي كه براي نمونه با هوگو چاوز ديدار مي‌كند. متحدان يا دست كم دوستان كنوني ايران، ونزوئلا و بلاروس هستند. اندكي پس از متهم شدن عمر البشير، رئيس جمهور سودان، توسط دادگاه بين المللي جنايات جنگي به خاطر اقداماتش در دارفور، بلافاصله علي لاريجاني، يكي از چهره‌هاي بالاي نظام را ديديم كه براي ابراز همدردي با او به خارطوم رفت.

روشن است كه اين مي‌تواند در نيت واقعي ايران در پايبندي به قوانين جهاني ايجاد شبهه كند. ايران هميشه از عدالت داد مي‌زند. بيشتر مواقع درباره فلسطين... اما نكته اينجاست كه اين رژيم همواره خود را در منازعه‌اي بي‌امان تصوير مي‌سازد. اين تم داستان در بيش از سه دهه گذشته بوده است و به گمان من لاكي است كه به آساني قابل شكستن نيست.

لاكي كه رژيم به كار مي‌برد تا مشكلات و مسائل بي‌شمار شكست‌هاي سياسي و اقتصادي‌اش را در پشت آن پنهان كند. البته پيچيدگي وضع ايران به گونه‌اي است كه تنها يك عامل در صحنه سياست كار نمي‌كند. منظورم در عين حال صحنه اقتصادي و عقيدتي نيز هست. اما به راستي در اين ملغمه همواره تصويري كه از ايران داريم كشوري است مدام در نبرد، مدام در كشمكش و در حال جنگ بر عليه بي‌عدالتي.

در مقام يك روزنامه‌نگار غربي، به نظر شما خطوط قرمزي كه نبايد از آنها عبور كرد، كدام‌ها هستند. اين خطوط با گذشت زمان چه تغييري مي‌كند؟

در طول دست كم ۱۵ سالي كه به ايران رفت و آمد كرده‌ام، باور من اين بود كه اگر دولت ايران به من ويزا داده است اين به اين معناست كه من آنچه را كه مي‌خواهم در مقام يك روزنامه‌نگار غربي بنويسم، بنويسم.

فكر مي‌كنم يك بار در طول اين سي سال زماني پيش آمد كه يك مقام ايراني - با علم به اينكه من روي چه موضوعي كار مي‌كنم- به من گفت فكر نمي‌كند كه من اين موضوع را بنويسم و گفت كه ما نمي‌خواهيم شما روي اين موضوع كار كنيد. من به آن مقام و مقام‌هاي ديگر گفتم كه من روي اين موضوع كار خواهم كرد و بدون توجه به نظرات شما.

به هر حال آنها هيچوقت ما روزنامه‌نگاران را پيش از انجام يك كار سانسور نكردند. البته در مورد خودم مي‌توانم بگويم و اين روند براي هر روزنامه‌نگار فرق مي‌كند. اما مهم هم براي آنها و هم براي ما ديدن آن چيزي بود كه توسط روزنامه‌نگاران منتشر مي‌شد. منظورم اين است كه از خيلي از كارهايي كه كردم، خوششان نيامد.

اما در سوي ديگر مطالبي هم بود كه نقطه نظر آنها را تأمين مي‌كرد و منصفانه بود. فكر مي‌كنم كار حرفه‌اي مي‌فهميدند. اما خب دنياي روزنامه‌نگاري در ايران پس از انتخابات ۲۰۰۹ دگرگون شده است. شمار بسيار كمي از ما كه درباره ايران مي‌نويسيم و هر روز هم مي‌نويسيم، و ايران را خوب مي‌شناسيم، توانستند به ايران بر گردند. دليلش هم گزارش‌هايي است كه ما بعد از انتخابات منتشر كرديم.

من در زمان انتخابات در ايران بودم اما مثل بسياري ديگر ويزاي من هم به سر آمد و آنها به من ويزا ندادند كه برگردم. همين طور براي بسياري از همكاران من هم اجازه بازگشت داده نشده است. فكر مي‌كنم محدوديت‌هايي كه دولت در پي انتظارات خود از روزنامه‌نگاران درست كرده الان بيشتر شده باشد. فكر مي‌كنم الان انتظارات شان انتظارات مشخص‌تري شده باشد. فكر مي‌كنم خطوط قرمز هم مشخص‌تر شده و همينطور قوانيني كه به شما مي‌گويد چه چيزهايي را مجاز به نوشتنش هستيد و يا دست كم چه چيزهايي مجاز به نوشتنش نيستيد.
محمود احمدي‌نژاد در نيويورك مصاحبه‌هايي با خبرنگاران شبكه‌هاي مختلف انجام داده است. ايرانيان بسياري هم كه از دست او به ستوه آمده‌اند در روزنوشت‌ها، وبلاگ‌ها و اينترنت مي‌نويسند كه روزنامه‌نگاران غربي ايران را خوب نمي‌شناسند و سؤال درست را از احمدي‌نژاد نمي‌پرسند و او آنها را بازيچه خود قرار مي‌دهد. نظر شما چيست؟
فكر مي‌كنم اين سخن تا اندازه‌اي درست باشد. برخي روزنامه‌نگاراني كه با احمدي‌نژاد گفت‌وگو مي‌كنند، از سياست ايران چيز زيادي سر در نمي‌آورند. براي مثال لري كينگ، او كارشناس ايران نيست و در اين ترديدي نيست. اما از سوي ديگر كسان ديگري داريم مانند كريستين امانپور كه ايران را خوب مي‌شناسد. چارلي روز هم، زمان زيادي در ايران گذرانده و با احمدي‌نژاد چندين بار گفت‌وگو كرده است و البته كساني را هم دارد كه درباره ايران صحبت مي‌كنند.

اما به گمان من بخشي از مشكل در اين نيست كه روزنامه‌نگاران اطلاع زيادي از ايران ندارند. بخشي از مشكل را بايد در شيوه پاسخگويي احمدي‌نژاد جستجو كرد. خيلي راحت بگويم احمدي‌نژاد استاد پاسخ ندادن است. بدتر از آن استاد ارائه آمارهاي عجيب و غريب است. آمارهايي كه لزوماً ربطي به واقعيت ندارد ولي او را در مقوله افراد خيال‌پرداز مي‌گذارد كه باور دارند نرخ تورم و نرخ بيكاري بسيار پايين است و معتقدند كه ايراني‌ها همه‌شان خوشبخت و سعادتمندند.

او احتمالاً شكي ندارد كه ۲۴ ميليون رأي در انتخابات سال پيش آورده است. راستش اين چيزي نيست كه ايراني‌هاي زيادي به آن باور داشته باشند، از جمله بسياري از طرفداران خود او. از اين رو وقتي آدم با كسي مثل او گفت‌وگو مي‌كند، مسئله بازيچه شدن آنقدر اهميتي ندارد كه اينكه بشود مصاحبه شونده را يك جا نشاند. منظورم مورد كساني است كه اطلاع خوبي دارند.
فرض كنيم شما مي‌خواهيد با احمدي‌نژاد گفت‌وگو كنيد. چه سؤال‌هايي كه بتواند او را گير بياندازد به ذهن شما مي‌رسد. در اين مورد فكر كرده بوديد؟
من شخصاً در طول ديدار احمدي‌نژاد گفت‌وگويي با او نخواهم داشت. اگر بخواهم با او گفت‌وگو كنم و ببينم كه از جواب مشخص طفره مي‌رود، از او خواهم پرسيد راجع به فلان مطلب يا بهمان مطلب چه مي‌انديشد. براي اينكه او هميشه با تغيير موضوع سؤال شما را با يك سؤال ديگر جواب مي‌دهد.

از او درباره سارا شورد بپرسيد و آن دو آمريكايي ديگري كه هنوز در زندان اوين به سر مي‌برند، بلافاصله جوابش اين خواهد بود كه ايراني‌هايي هم هستند كه به دلايلي در آمريكا در بازداشت به سر مي‌برند. خودش گفته است شايد بشود يك نوع معاوضه صورت داد.

در اين صورت من از او خواهم پرسيد كه آيا درست است كه ايران آن دو نفر را به همراه سارا شورد گرفته است كه از آنها به عنوان مهره معاوضه استفاده كند؟ اگر اينطور است، از كجا معلوم كه در آينده هم شهروندان آمريكايي دوباره به جاي مهره‌هاي تعويض ديگري گرفتار نشوند؟ اين يك مسئله. كسي اين را نگفته است. او خودش هم نگفته است كه اين اشخاص گروگان‌هايي هستند براي معاوضه. براي نمونه من او را با اين سؤال گير مي‌اندازم.
شما سخنان اوباما در سازمان ملل را شنيديد. ارزيابي شما از آن چيست؟ به نظر شما اهميت اين سخنراني در كجاست؟
به نظر من اهميت اين سخنان در موضوع اصلي آن است كه در پيوند با سياست خارجي يا آن كوشش‌هايي كه اوباما براي صلح ميان اسرائيلي‌ها و فلسطيني‌ها به كار بسته است. اين مهم‌ترين بخش مربوط به سياست خارجي در سخنان او بود. ايران در اين سخنان يكي دو جمله بيشتر به خود اختصاص نداد.

چيز تازه‌اي هم نبود مگر تأكيد بر اين كه ايالات متحده همچنان آماده و علاقه‌مند به گفت‌وگو با ايراني‌ها و همكاري با آنهاست و اينكه ايران بايد چيزي نشان بدهد كه حاكي از تأييد كاربرد صلح‌آميز پژوهش‌هاي هسته‌اي آن باشد. در مجموع حرف‌هاي كلي بود. سخنان اوباما درباره ايران يا روابط ايران آمريكا نبود. در مقايسه بيشتر تأكيد اين حرف‌ها روي رابطه اسرائيل و فلسطين دور مي‌زد و تأكيد آن بر سياست‌هاي خارجي كاخ سفيدي اوباما.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر