۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

گفت‌وگو با سعيده الف، زن مظنون حادثه سعادت‌آباد

 خودتان را به طور كامل براي ما معرفي كنيد؟
من «سعيده- الف» 32ساله و داراي تحصيلات فوق‌ليسانس در رشته حسابداري هستم و شغلم مدير مشاوران املاك در سعادت‌آباد بود.

به چه جرمي در پليس آگاهي بازداشت شده‌ايد؟به اتهام معاونت در قتل در پليس آگاهي بازداشت هستم.

نسبت شما با قاتل و مقتول چيست؟
من به عنوان مدير دفتر مشاور املاكي بودم كه مدتي كوتاه قاتل و چند ماهي نيز مقتول در آنجا مشغول به كار بودند.

چه رابطه‌اي بين شما و قاتل وجود داشت؟
من هيچ رابطه‌اي با قاتل نداشتم. «مهدي» فقط براي من هميشه مزاحمت ايجاد مي‌كرد، بيشتر وقت‌ها از من اخاذي و زورگيري مي‌كرد و تاكنون هشت بار از وي شكايت كرده‌ام و چون مي‌دانست من نه پدري دارم و نه مادري و برادري به زور هم كه شده به خاطر دارايي‌ام مي‌خواست با من ازدواج كند ولي من به هيچ‌وجه حاضر به ازدواج با يك فردي كه تعادل روحي و رواني نداشت، نبودم.

آشنايي شما با قاتل از كجا شروع شد و چند سال است كه وي را مي‌شناسيد؟
جريان از جايي شروع شد كه بنده يك دفتر املاك مسكن در خيابان علامه جنوبي سعادت‌آباد داشتم و قاتل نيز مشاور مدير دفتر يكي از آژانس‌هاي مسكن در محدوده سعادت‌آباد بود. اواخر ارديبهشت ماه پيش من آمد و تقاضاي كار در دفترم را كرد و من هم به دليل سابقه كاري‌اش وي را استخدام كردم. چندي نگذشت كه «مهدي» پيش من آمد و گفت كه مادرش به دليل ناراحتي قلبي در بيمارستان بستري شده است و نياز به پول دارد و از من خواست كه به او پول قرض دهم. من هم براي همدردي با وي مقدار پولي را كه تقاضا كرده بود به وي دادم.

 دوباره چند روز بعد عنوان كرد كه برادرش معتاد است و مي‌خواهد وي را در يك كمپ درمان اعتياد بستري كند و نياز به پول دارد و در اين رابطه شماره مدير كمپ درماني را به من داد و با تماسي كه با مدير كمپ گرفتم موضوع براي من روشن شد و به اتفاق مهدي و برادرش به كمپ رفتيم و برادرش را بستري كرديم.

در اين زمينه حدود 800 - 700 هزار تومان پول پرداخت كردم كه بعد از مدتي فهميدم سرم كلاه رفته است. چون هزينه درمان اعتياد حدود 100هزار تومان بوده است.

البته اين پايان پول گرفتن‌ها نبود، ‌بلكه به بهانه‌هاي ديگري از من پول مي‌گرفت و درصورتي كه به وي پول نمي‌دادم مرا مورد آزار و اذيت قرار مي‌داد و كتكم مي‌زد. در ادامه مجبور شدم پس از دو ماه يعني اوايل تيرماه از دست وي فرار كنم و جاي ديگري را در سعادت‌آباد اجاره كنم و شبانه اثاثيه دفترم را به دفتر جديد منتقل كردم و نخستين روزي كه قصد چينش وسايل دفتر را با كمك همكارانم داشتم، «مهدي» با يك چوب بلند به دفتر آمد و شروع به شكستن شيشه در و پنجره و ميز و وسايل كرد.

 حتي شخصي كه قصد وساطت داشت را مورد آسيب قرار داد و در تماس با پليس 110 مهدي بازداشت شد و مصدوم را به بيمارستان انتقال داديم كه چند روز بعد فهميدم كه «مهدي» به زندان رفته است.

ولي مشكل به اينجا ختم نشد، بلكه وي پس از 20روز با پرداخت جريمه و ديه از زندان آزاد شد.

حدود يك ماه بعد وقتي در دفترم را قفل كردم و قصد داشتم سوار خودرو شوم يكدفعه ديدم «مهدي» از پشت ديواري بيرون پريد و دست به كيفم انداخت و قصد داشت كيفم را با خود ببرد. در دست ديگرش نيز يك استكان شكسته بود و مدام مي‌خواست با آن استكان مرا مجروح كند.

من مقاومت مي‌كردم اما او به زور سوار خودرو شد و با تهديد به وسيله استكان شكسته من را تا آزادراه كرج، حوالي وردآورد برد و به من گفت كه از خودرو پياده شوم و خودش پشت فرمان بنشيند. من هم از فرصت استفاده كردم و پا به فرار گذاشتم كه «مهدي» نيز به دنبال من مي‌دويد. در آن صحنه يك نفر مرا از دست اين ديوانه نجات داد.

طي اين سه سال مرتب در اضطراب بودم و از دست تهديدها و باج‌گيري اين فرد آسايش نداشتم. حتي چندين بار از وي چاقو خورده‌ام و چندين بار نيز چون كه مي‌دانست داخل كيفم پول است، كيفم را مي‌دزديد و فرار مي‌كرد. در اين رابطه تاكنون هشت بار از وي شكايت كرده‌ام.

همين شش، هفت ماه پيش به دليل ضرب و شتم عمدي از وي در كلانتري شكايت كردم و خودش نيز اعتراف به ضرب و شتم كرد و به دروغ عنوان داشت كه با من رابطه داشته است كه به دليل اظهاراتش پنج ماه زندان افتاد و مدام از زندان به من زنگ مي‌زد كه رضايت دهم و مي‌گفت: «در زندان كلي خلافكار شده‌ام. اگر بيايم بيرون سرت را زير آب مي‌كنم.» و من در جواب گفتم از دستت فرار مي‌كنم. بعضي اوقات زنگ مي‌زد خواهش مي‌كرد و بعضي وقت‌ها هم زنگ مي‌زد و تهديدم مي‌كرد، حتي چند روزي كه مانده بود از زندان آزاد شود به پاي مادرش افتادم و خواهش و تمنا كردم، كاري كند تا «مهدي» به سمت من نيايد، چون مي‌ترسيدم بيايد و مرا بكشد!

چند روز بعد ساعت 10 شب «مهدي» از زندان آزاد شد و به من زنگ زد و با ترس و لرز سريع باتري تلفن همراه خود را درآوردم و به دليل ترس شديد از وي تمامي چراغ‌هاي منزلم را خاموش كردم ولي مهدي ول‌كن ماجرا نبود و مرتب به شماره منزلم زنگ مي‌زد و شماره‌ها براي اطراف كرج بود. من هم سريع وسايلم را جمع كردم و به خواهرم زنگ زدم و به اتفاق هم به شمال فرار كرديم.

فرداي آن شب دوباره مدام تماس گرفت كه درنهايت مجبور شدم تلفن را جواب بدهم. «مهدي» پشت تلفن اظهار داشت كه سرش به سنگ خورده است و ديگر نمي‌خواهد اذيتم كند و قصد آدم شدن دارد. كلي از من معذرت‌خواهي كرد. پشت تلفن لحن صحبت‌هايش بسيار خوب شده بود و من با خيال راحت بعد از چند روز به تهران (چند روز قبل از قتل) برگشتم.

وقتي به محل كارم رفتم از كرج تماس گرفت و گفت يك كمكي به وي كنم تا دوباره شروع به كار كند و خرج زندگي‌اش را دربياورد؛ تقاضاي پول كرد. روز بعد (چهار روز قبل از قتل) زنگ زد و گفت: «بيا فرحزاد و برايم پول بيار»، من كه خيلي از «مهدي» مي‌ترسيدم به او گفتم تو بيا پول‌ها را ببر كه او هم نيامد و از گرفتن پول منصرف شد.

سه يا چهار روز قبل از قتل، من با يزدان بودم كه متوجه شدم «مهدي» به يزدان زنگ زد و درباره من پرسيد كه چرا از من خواستگاري كرده است و بسيار عصباني بود و بعد از پايان تماس به گوشي تلفن همراه من زنگ زد و مرتب تهديدم مي‌كرد.

نحوه آشنايي شما با يزدان چگونه بود؟
دو ماه قبل از حادثه، يزدان به دفتر آمد تا يك منزل مبله اجاره كند و براي تنظيم قولنامه به همراه مشاورانم به دفترم آمد. با هم در رابطه با اجاره و وديعه مشغول صحبت شديم و به توافق رسيديم و يزدان كارت شناسايي‌اش كه عكس كارت ملي بود به من داد و حدود يك‌ساعت ما را معطل كرد و به بهانه اينكه يكي از آشنايانش در حال انتقال پول و چك به دفتر است. بعد از حدود يك ساعت و نيم قرار شد يزدان فردا پول را بياورد و قرارداد را امضا كنيم.

فردا هر چقدر به وي زنگ زدم جوابگوي تماسم بشود تا اينكه بعد از يكي، دو هفته دوباره به دفترم آمد و عنوان كرد آن آپارتمان را نمي‌خواهد و كارت شناسايي‌اش را گرفت و رفت و دوباره پس از چند روز به بهانه اجاره يك آپارتمان ديگر آمد و به من گفت كه در يك آژانس كرايه خودرو مشغول به كار است و درباره كار مسكن پرسيد و از من خواست كه استخدامش كنم. «يزدان» از اوايل مهرماه در دفتر من مشغول به كار شد و در طول چند روز رابطه‌اش را با من خيلي نزديك و خوب كرد و به من پيشنهاد ازدواج داد. من هم قبول نكردم.

رابطه‌مان يك رابطه كاري بود ولي يزدان هم ول كن من نبود و عنوان مي‌كرد كه مهر من در دلش نشسته و خواستار ازدواج با من است.

مهدي (قاتل) از كجا به رابطه شما و مقتول (يزدان) پي برد؟
«مهدي» كه براي ديدن من به دفترم مراجعه كرده بود از آبدارچي سئوال كرده بود و قضيه خواستگاري «يزدان» را فهميده بود.

واكنش مهدي پس از فهميدن اين موضوع چه بود؟
«مهدي» به يزدان زنگ زده و گفته بود كه لقمه بزرگتر از دهانش برندارد و براي يزدان خط و نشان مي‌كشيد كه پايش را از اين ماجرا بيرون بكشد.

پاسخ «يزدان» به «مهدي» چه بوده است؟
«يزدان» هم كوتاه نمي‌آمد و «مهدي» را تهديد مي‌كرد و حتي يك بار هم چند نفر را براي كتك زدن «مهدي» به جلوي دفتر فرستاده بود.

«مهدي» و «يزدان» چند روز با هم درگير بودند؟
حدود سه، چهار روزي با يكديگر ارتباط تلفني داشتند و مدام همديگر را تهديد مي‌كردند.

پاسخ شما به تماس‌هاي «مهدي» و «يزدان» چه بود؟
من در جواب به «مهدي» زير بار رابطه با يزدان نمي‌رفتم و مي‌گفتم به هيچ‌وجه قصد ازدواج با «يزدان» را ندارم و از مهدي خواهش مي‌كردم كه اين قضيه را فيصله دهد ولي او گوش نمي‌كرد، يزدان هم از خر شيطان پايين نمي‌آمد و به من مي‌گفت من گازاشك‌آور دارم كه هشت متر پخش مي‌شود و به هر كسي بزنم روي زمين مي‌خوابد، مهدي كه هيچ، بزرگتر از مهدي هم دوام آن را نمي‌آورد.

چرا موضوع را با پليس مطرح نكرديد؟
روز چهارم آبان ماه جاري به اتفاق يزدان به دادسراي ناحيه 18 سعادت‌آباد رفتم و از «مهدي» شكايت كردم و شكواييه را به كلانتري بردم و هنگامي كه قصد داشتم شاهدان را به كلانتري ببرم، پيامكي برايم آمد كه عنوان شده بود مهدي با يك قبضه قمه مقابل كلانتري منتظر است تا تو را بكشد!

با خواندن اين پيامك سريع از كلانتري خارج شدم و خودم را در منزلم پنهان كردم.

روز قبل از قتل چه اتفاقاتي افتاد؟
مهدي به من زنگ مي‌زد و تهديدم مي‌كرد و مهدي و يزدان با يكديگر در ارتباط بودند و به طور مستمر يكديگر را تهديد مي‌كردند و فحش مي‌دادند و براي هم خط و نشان مي‌كشيدند.

به نظر شما چه عواملي باعث شعله‌ور شدن اين درگيري و قتل شد؟
شب آخر من با يزدان بودم و يزدان مرتب به «مهدي» مي‌گفت كه من اين خانم را دوست دارم و قصد ازدواج با او را دارم. بايد مادر بچه‌هاي من بشود و خيلي از من تعريف كرد و با اين كارها و حرف‌ها باعث تحريك و جنون «مهدي» شد.

از قتل يزدان چگونه مطلع شدي؟
روز حادثه من خانه بودم و از فرط نگراني و خستگي خوابيده بودم. ساعت سه ظهر از خواب بيدار شدم و هنگامي‌كه گوشي‌ام را برداشتم ديدم كه 42 تماس از دست رفته داشتم و مشاوران و كاركنان دفتر به من زنگ زده‌اند كه در اين رابطه با يكي از مشاوران تماس گرفتم و ايشان گفت كه «مهدي»، «يزدان» را به قتل رسانده است. من اول باور نكردم تا اينكه گوشي را برادر يزدان برداشت و پشت تلفن سر من داد مي‌كشيد. آنجا از حال رفتم و وقتي كه به هوش آمدم وسايلم را جمع كردم و به خانه خواهرم فرار كردم تا اينكه از اداره آگاهي تماس گرفتند و براي تحقيقات من را احضار كردند.

شما چرا فرار كرديد،‌ مگر شما هم دخالتي در قتل داشتيد؟
نه، من هيچ دخالتي در اين قتل نداشتم، فقط خيلي ترسيده بودم.

چه دفاعي از خودت داري؟
خيلي ناراحتم كه اين درگيري منجر به كشته شدن «يزدان» شد و اين حادثه براي من خيلي خيلي تلخ بود و من هيچ دخالتي در اين درگيري نداشتم. نمي‌خواستم اين حادثه بسيار فجيع اتفاق بيفتد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر